۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

بیانیه شماره 14 میرحسین به مناسبت نزدیک شدن 13 آبان

بسم الله الرحمن الرحیم
در تاریخ معاصر ما سیزدهم آبان یادآور سه حادثه است. در نخستین از این رویدادها امام خمینی از ایران تبعید شد و نهضت در فترتی سیزده ساله فرورفت. رژیم شاه پس از به دست آوردن چنین نتیجه‌ای باید خود را شماتت کرده باشد که چرا این راه حل ساده را پیش از آن به کار نبست. یک قیام بود و یک امام که وقتی از صحنه دور شد دیگر چیزی از شور تحول‌خواهی باقی نماند. آیا به راستی امام خمینی در حرکتی که آغاز کرد تنها بود؟ هرگز چنین نبود، زیرا هرگز چنین نیست که یک فرد بتواند به تنهایی در صحنه جامعه تحولات نمایان ایجاد کند. پیروان او بسیار بودند، اما آنان شبیه به یارانی نبودند که سال‌ها بعد پیرامونش را گرفتند، آن زمانی که گفت «رهبر ما آن طفل سیزده ساله است …»
دومین سیزدهم آبان روز رهبران سیزده ساله است؛ دانش‌آموزانی که برای تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران گرد آمده بودند و مورد یکی از سبعانه‌ترین کشتارها قرار گرفتند. تجربه رژیم از حوادث دهه چهل بود که موجب چنین حرکات خونینی شد. تصور بر آن بود که اگر با همان قاطعیت گذشته عمل کنند از نو به همان نتایج خیره‌کننده دست می‌یابند، حال آن که زمینه اجتماعی کاملا تغییر کرده بود؛ زمین تغییر کرده بود و زمان تغییر کرده بود و مهمتر از آن جان انسان‌ها تغییر کرده بود. دیگر حکومت شاهنشاهی با یک امام تنها روبرو نبود. این بار کسانی گرد او جمع شده بودند که شاید به اندازه پدرانشان او را نمی‌شناختند یا سخنانش را نشنیده بودند، اما به اندازه امام خود شور در سینه داشتند؛ آنها همچون پدرانشان برای به راه ‌افتادن لازم نبود که پی‌درپی شماتت شوند.
درباره سومین سیزده آبان بسیار گفته شده است، تا جایی که بعید است کمترین اطلاعی از آن ماجرا ناگفته مانده باشد؛ از جمله آن که در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. ظاهرا این دانشجویان بودند که خود را پیرو خط امام می‌خواندند، اما در واقع این امام بود که حرکت آنان را دنبال نمود. قطعا هیچ‌یک از رهبران و فرماندهان انقلاب در شکل دادن به آنچه در این روز اتفاق افتاد نقشی نداشت. حتی خود دانشجویان تصور می‌کردند بعد از چند روز حادثه تمام می‌شود و به خانه‌هایشان باز می‌گردند. ولی امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول نامید. تنها امامی که درد یک سکوت سیزده ساله را چشیده باشد می‌داند که جامعه‌ای شکل‌یافته از چوب‌های فرمانبر و خشک از خود جوششی ندارد و حیات پاکیزه‌ای ندارد. او مردم را رهبر می‌پسندید، زیرا می‌دانست که گذر از یک گردنه تاریخ برای سعادت هیچ ملتی کافی نیست. آنان باید از چنان خودانگیختگی و بصیرتی برخوردار شوند که در هر عصری و نسلی بتوانند راه را از بیراهه بشناسند و بپیمایند. مردم ما امروز رهبرانند و این همان آرزوی بزرگی است که امام برای آنان داشت. او ما را دعوت ‌کرد به سوی آن چیزی که ما را زنده می‌کرد.
آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه می‌رسد. آیا امروز قابل‌تصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و پنج سال تاریخ معاصر خود را از دست داده‌ایم، و اگر چنین نباشد این نشانه‌ای از ریشه‌های انقلابی ماست. ما به اتکای این ریشه‌هاست که سبز شده‌ایم، ریشه‌هایی که اگر از آنها دور شویم به همان چیزی تنزل خواهیم کرد که مخالفان مردم آرزو می‌کنند. به این خاطر است که جا دارد با هر تلاش افراطی در این جهت برخوردی احتیاط‌آمیز داشته باشیم.
حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافه‌پرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یک‌صدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشه‌های تاریخی‌اش نفع نمی‌برد، و اگر برخی دولت‌های بیگانه بر ترویج چنین تمایلاتی اصرار دارند شاید در این کار سودی ملاحظه می‌کنند. آنها اگر لازم باشد با وجدانی آرام بر سر جنبش امروز ایرانیان پشت میز معامله می‌نشینند و به همان مقدار آزادی و توسعه سیاسی که در کشورهای همسایه‌ وجود دارد برای ملت ما قناعت می‌کنند و در این قناعت قابل سرزنش نیستند. این ما هستیم که اگر مصالح خود را به درستی تشخیص ندهیم باید ملامت ‌‌شویم.
این روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پیروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسیم؟ چه چیز ما را به آن می‌رساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پیش می‌اندازد؟ و چه چیز آن را کمال می‌بخشد؟ تمامی وجود ما دعا و سوال است و وعده خداوند که فرمود هر آنچه مسئلت کنیم مقداری از آن را اجابت خواهد کرد. و آتاکم من کل ما سالتموه. (و از هرآنچه از او خواستید به شما داد). همین که خواسته‌ای در جامعه متولد می‌شود دیگر هیچ کس قادر نیست از برآورده شدن آن ممانعت کند و دولت‌ها تنها می‌توانند بر مقادیری چون زمان و میزان و شکل تحقق آن تاثیر بگذارند.
آیا ما هم می‌توانیم بر این مقادیر اثر داشته باشیم؟ آری. المعروف بقدر المعرفه؛ انسان‌ها به قدری که بصیرت و آگاهی از خود به نمایش می‌گذارند در خور نیکویی‌ها قرار می‌گیرند. کما این که در این چند ماه مردم ما بیش از آن که از رنج‌های خود گنج به دست آورده باشند از برکات خردمندی خود بهره‌مند شده‌اند.
راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند. اگر برای قبول این حقیقت به مثال نیاز دارید به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بین‌المللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند می‌شد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هسته‌ای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانه‌ها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمی‌کردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیت‌های هسته‌ای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتح‌المبین نامیده شود؟
دولتمردان نه مشکلات جهان را حل کردند و نه بر حقوق تردیدناپذیر ملت خود تاکید نمودند، که با گشاده‌دستی از این حقوق عقب نشستند. آنها نشان دادند که حتی در تسلیم شدن و کرنش کردن افراط‌گرند. حتی اگر با تلاش دلسوزان از واگذاری دستاوردهای کشور در زمینه انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای جلوگیری شود از عواقب افراط و تفریط‌های دولتمردان ایمن نشده‌ایم، زیرا رفتارهای آنان زمینه را برای اجماع بین المللی جهت اعمال تحریم‌ها و فشارهای بیشتر به ملت ما فراهم کرده است.
چیزی که ما می‌توانیم از این ماجرا بیاموزیم آن است که خود دچار افراط نشویم. دیر یا زود – بلکه به امید خدا بسیار زود – مخالفان مردم صحنه را ترک می‌کنند. آیا آن روز باید کشوری تخریب شده برای ملت باقی بماند؟ آن چیزی که امروز باید نگران آن باشیم مصالح کشور است، زیرا کشور جز صاحبان اصلی‌اش کسی را ندارد که در این باره ابراز نگرانی کند. ساختن فردا را باید از امروز آغاز کنیم.باید برای فردا چنان مهیا باشیم که اگر همین فردا از راه رسید یکه نخوریم. باید هریک از ما مردم نه فقط نقش پیشوایی که مسئولیت آن را نیز بر عهده خود احساس کنیم.
تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمی‌گذاریم و میراث‌های به جا مانده از مبارزات نسل‌های پیشین را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم. و هر آنچه از آرمان‌ها و خواسته‌هایمان که جا بماند با زندگی‌های خود آن را به دست می‌آوریم، زیرا ساختار ظاهری هرگز تمام آن چیزی، بلکه قسمت اصلی آن چیزی نیست که در جامعه واقعیت دارد. بخش اصلی این واقعیت زندگی‌های ماست. دستگاه ظاهری می‌تواند فرزندان انقلاب را همچون تبهکاران دستگیر کند و لباس‌های تحقیرآمیز بر قامتشان بپوشاند و مردم می‌توانند با نگاهشان از آنان قهرمان بسازند و به آنان افتخار کنند. در این رودررویی کدامیک برنده‌اند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند آنان را در دادگاه‌های نمایشی محکوم کند و نگاه مردم می‌تواند آنان را در پیشگاه وجدان خویش حاکم بداند. به راستی کدامیک از این دو در واقعیت جامعه حکومت می‌کنند؟ دستگاه ظاهری با برخوردهای توهین‌آمیز خود خانواده‌های آنان را سرافکنده و خوارشده می‌خواهد و نگاه‌های مردم آنان را در عین تلخ‌کامی‌هایی که می‌چشند سربلند می‌بیند. کدامیک از این دو نگاه بر احساس این خانواده‌ها چیره است؟ دقت کنید که تنها در نگاه مردم این همه قدرت وجود دارد و تا اینجای کار هنوز حرفی از دیگر توانایی‌های آنان نگفته‌ایم. دستگاه ظاهری می‌تواند برای این خانواده‌ها تنهایی و عسرت تدارک ببیند و مردم می‌توانند آنان را در آغوش بگیرد؟ به راستی کدامیک از این دو بر کار خود غالبند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند دانشجویان غریب را به جرم ابراز عقیده از خوابگاه محروم کند و معیشت آنان را در تنگنا قرار دهد و شبکه‌های اجتماعی می‌توانند با حمایت‌‌های خود از آنان پشتیبانی کنند. تاثیر اقدام کدامیک از آنها بیشتر است؟ به راستی کدامیک از آنها قدرتمندتر است؟ بلکه اساسا تقابلی میان این دو وجود ندارد؛ یکی هست و دیگری نیست، زیرا این زندگی‌های ماست که به هر امری در نظم ظاهری جامعه معنا می‌بخشد. ما در چند ماه گذشته نه با شکستن این نظم، که با تغییر معنا دادن به آن از راه زندگی‌هایمان صحنه جامعه را تغییر دادیم. ما چه نیازی به شکستن این نظم داریم در حالی که در هر شرایطی این ما هستیم که با زندگی‌های خود به آن جهت می‌دهیم.
بعد از این نیز راه ما این است. در شرایطی که اصول متعدد قانون اساسی بتوانند بی‌محابا معطل بمانند حقیقت آن است که فرقی میان قانون خوب و بد وجود ندارد. ساختار سیاسی کشور اگر بهترین نظم ممکن باشد به چه کار می‌آید اگر زندگی‌های ما به آن اعتبار نبخشد، یعنی معنی برایش تدارک نبیند، آن را تنفیذ نکند و اجرای بدون تنازل آن را مطالبه ننماید؟ به همین ترتیب اگر این ساختار واجد اشتباهات و عقب افتادگی‌های واضح بود ما تنها در صورتی می‌توانستیم آن را اصلاح کنیم که نخست معنای آن را اصلاح می‌کردیم و این کار را با زندگی‌های خود انجام می‌دادیم.
البته بسیارند ملت‌هایی که این توانایی خود را به جا نمی‌آورند و ترجیح می‌دهند قدرت را به قدرتمندان وابگذارند. آنها در جامعه خود پیشوا نیستند، ولی مردم ما هستند.
سیزدهم آبان میعادی است تا از نو به یاد آوریم که در میان ما مردم رهبرانند. این روز عزیز را به ملت ایران تبریک می‌گویم و برای گروهی از آفرینندگان این مناسبت که اینک در بندند و دیگر اسیران نهضت سبز از خداوند آزادی، شکیبایی و پاداشی متناسب با نیت‌های بلندشان آرزو می‌کنم.
میر حسین موسوی

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

چه کسی شانتاژ میکند؟

یکی دو روز پیش با یکی از جوانان پرشور طرفدار فرضیه انقلاب نرم بقول بروبچه های فرند فید فرفر میکردیم ایشون حرف از شانتاژ و خطرات شانتاژ توسط سبزها کرد. من راستش یک کمی تامل کردم بعد به او گفتم که چطور ممکن است که دولت ایران با در دست داشتن ۵ کانال تلویزیونی و تقریبا تمامی روزنامه های قابل انتشار حرف از شانتاژ توسط برنامه چند ساعته بیبی سی و اینترنت و غیره بزند. راستش هر چه بیشتر فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که در ایران امکان شانتاژ فقط و فقط توسط دولت وجود داره. یک زمانی بود صداوسیما معلوم نبود دست قطب زاده بود یا کسان دیگر و نصف بیشتر روزنامه های داخل دست راستی و چپی بودند و رئیس جمهور هم بنی صدر بود. اینقدر شانتاژ کرده بودند که همه فکر میکردند شهید بهشتی تو قصر زندگی میکنه و با هایزد ملاقات آنچنانی داشته و غیره و غیره. اونموقع شانتاژ معنی داشت ولی الآن که همه رسانه ها دست جناح حاکمه و از هر کاری برای تغییر واقعیت رویگردان نیستند. من یادمه یک کلیپی رو دیم از یک خبرنگار ایتالیایی زبان که یک سری نیروی انتظامی سوار بر موتور و انگار که به لشکر دشمن حمله کرده باشند به تظاهرات سکوت سبزها یکی دو روز بعد از انتخابات با باتون حمله کردند. لحظاتی بعد به دلیل شمار زیاد جمعیت خودشون گیر افتادند و با یورش و برگشت و فشار جمعیت از موتورهاشون افتادند. طبیعتا چند تا جوان هم که از حمله اونا عصبانی شده بودند شروع به ضرب و شتم نیروهای انتظامی کردند. بعد یک صحنه بسیار زیبائی رخ داد و چند نفر از سبزها یکی از افراد نیروی انتظامی را از وسط جمعیت نجات داده و او را بکناری برده و به او آب دادند. کلیپ مورد نظر رو اینجا میتونید ببینید.

لینک یوتیوب برای اونائی که کد امبد براشون کار نمیکنه:
http://www.youtube.com/watch?v=3qvfR44RG5A


حالا نکته مورد توجه اینجاست که رسانه ها و سایتهای دولتی صحنه ها و عکسهائی از این جریان را که موتور نیروی انتظامی در حال آتش گرفتن بود و یا نیروهای انتظامی در حال کتک خوردن بودن را برداشته و بدون توجه به مقدمه و موخره این واقعه در همه جا از این عکسها استفاده کردند. این را میگویند شانتاژ. حال من نمیدانم این دوستان ما چطوری فکر میکنند شانتاژ از سمت سبزها بوده و چگونه است که شانتاژ فقط از سمت سبزها ممکن است. شاید به خاطر اینکه دایره ای دور خود کشیده اند و اجازه رسوخ سوال و اندیشه ای غیر را به خود نمیدهند همانگونه که طرفداران رجوی چنان کردند و تا حدی از واقعیات فاصله گرفتند که آنگونه شدند که دیدیم. برای سبزها دایره ای وجود ندارد که چنین شوند. اصولا سبزها طیف بسیار گسترده ای هستند از من بسیجی گرفته تا اون عزیزانی که به خود جمهوری اسلامی هم اشکال میگیرند و نظرشان برای من غیر قابل قبول ولی قابل درک و احترام است. یعنی برای جمهوری اسلامی آبروئی گذاشته نشده است و من به تک تک ایشان حق میدم که اینگونه مشکوکانه به قضیه نگاه کنند. در هر حال ما از یک زاویه بسته به قضیه نگاه نمیکنیم. حاضریم خودمون رو هم زیر سوال ببریم و شک کنیم. اخبار را حتی از صدا و سیما دنبال میکنیم. کلیپ سانسور نمیکنیم. از کشته شدن همان یک بسیجی هم غمگین و سوگورایم و اغتشاش و شورش را محکوم میکنیم. من فکر کنم از طرف باقی سبزها هم بتونم بگم که ما همه ممردم خوبمون را حتی اونائی که با شور و حرارت اگرچه به اشتباه از جناح احمدی نژاد حمایت میکنند را دوست داریم وبرای خاطر همه مونه که میخواهیم آزادی اندیشه برقرار بشه. حالا میخواد آبروی نظاممون پهلوی آمریکا بره یا نرده مهم نیست. مهم عدالت و آزادی و پیروی مردم خوب و آزاده ماست.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

کلامی چند برای کسانی که به خطا از کفش پرانی بر علیه شیخ شجاع ومظلوم اصلاحات به وجد آمده اند:

به خدا قسم هر کدام از این بسیجی نماها در شلمچه خدا کپ میکردند و جرات یک سر بلند کردن نداشتند و حالا همچون کوفیان به شیخ مظلومی که به جز سخن اعتراض سلاحی ندارد اینگونه بی احترامی میکنند. شما خوب به تاریخ نگاه کنید و فقط یکبار به سخنان دلسوزانه این برادرتان تامل کنید. من به والله و به خون شهیدانی که در کنارم پرپر شدند خوب شما را میخواهم. گول تبلیغات امثال احمدی نژاد ها و ذوالقدر ها و کسانی که بوئی از شهادت و جبهه نبردند را نخورید. اینها معاویه های دورانند که قدرت در دست دارند و از سخن اعتراض و دلسوزانه شیخ میهراسند. مگر شیخ چه میگوید. مگر ملت ما آنقدر بی جنبه و کوته بین هستند که اگر حتی سخن شیخ دروغ باشد در آنها خللی وارد کند. نکته اینست که شیخ راست میگوید و حقیقت که بسیار تلخ است.

بله مزدوران بزدل عراقی هم به سمت عزیزان اسیر ما کفش مینداختند. کفش انداختن به طرفداری از حکومت حاکم و به سمت کسی که نه حکومتی داره و نه سپاهی و ارتش که هنر نیست برادر من. اگر کسی از خبرنگار عراقی تجلیل کرد به خاطر شجاعت او بود نه به خاطر مزدوری حاکمان حکومت. کفش اندازی در برابر کروبی چیزی جز بزدلی و پاچه خواری نیست. در واقع این مظلومیت و حقانیت این شیخ رو میرسونه که امثال یزیدیان با آقا عبدالله هم همینکارها را کردند. اگر شما منطق داشتید وقتی که حکومت با شماست با نیروی مخالف فقط و فقط از راه منطق برخورد میکردید. این کارها از طرف طرفداران جناح حاکم فقط عدم مشروعیت و قلچماقی و بی منطقی آنان را نشان میدهد. در ضمن کمی به تاریخ مراجعه کنید و داستان شعبان بی مخ و طرفدارانش را بخوانید.
آری کاش فرصتی پیش میآمد و در خطرگاهی مثل شلمچه با امثال من بسیجی همراه میشدید تا بفهمید که شجاعت یعنی چه. به شیخ مظلومی چنین حمله کردن کار هیچ بسیجی و رهرو بسیجیان نیست. به عنوان کسی که در تنور جنگ آبدیده شده و در مکتب خمینی درس عشق خوانده ام واقعا متاسفم که شما نسل جوان چه بیراهه میروید و متاسفانه با بستن چشم دلتان در راهی قدم برمیدارید که طرفداران رجوی قدم برداشتند. یعنی از آزادگی و سوال میترسید و راه را بر اندیشه هایتان بسته اید. برادران من به والله عثمان و معاویه و یزید هم خود را جانشینان پیغمبر خدا میدانستند و انحراف در خلافت اسلام هم به همین ترتیب شروع شد. ملاک کسی نیست که به جای امام تکیه زده. ملاک ارزشهائی است که امام به ما یاد داده و حکومت حاضر ما از آنها چیزی به بهره نبرده.

خدا همراه همه شما و انشاءالله همگی ما به راه راستین پیر جماران که همانا اخلاق طیبه امیرالمومنین و سعه صدر او حتی در مقابل اشعث ها بود باز گردیم و از تخطئه های رجوی گونه بپرهیزیم. به والله همه شما را دعا میکنم.

کفش پرانیهای ایرانیان و اعراب

این همه از فرهنگ ایرانی و والا بودن اون گفتیم ولی دست آخر از عربها درس و مشق گرفتیم و لنگه کفش زدن را از آنها آموختیم. البته نمیخواهم آقای خبرنگاری که با شجاعت جان خود را به خطر انداخته و به جورج بوش لنگه کفش پرت کرده بود را مذمت کنم و یا از ارزش کار کسی که علیرغم خطرات موجود به معاون وزارت ارشاد لنگه کفش پرت کرد کم کنم. این هردو با شجاعت اینکار را کردند یکی با پیروی از فرهنگ خودش و دیگری در اقدامی با معنا برای کسانی که با سوء استفاده از مسائل برادران عربمان سالوسانه سعی در لاپوشانی مسائل کشور خودمان میکنند. اما این کفش پرت کردن اعراب مرا ناخودآگاه یاد اسیران دربند ما میاندازد که آنها را در شهرهای عراق میگرداندند و مزدوران بعثی عزیزان مارا آماج لنگه کفشهای خود قرار میدادند. حالا هم یک بزدلی به شیخ شجاع اصلاحات کفش پرانی کرده به خیال اینکه دارد از اقدام شجاعانه خبرنگار بغدادی تبعیت میکند. نه برادر کار شما نه تنها شجاعت نیست که بلکه بزدلانه است. آقای کروبی اگر سپاه داشت و سلاح داشت شما جرئت اینکار را نمیکردی. حالا هم که مزد و جایزه ات محفوظ است. هر گردی گردو نیست.

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

امروز بلوچستان تنهاست!

امروز بلوچستان تنهاست
چرا که سردار فیروز آبادی و فضلی
در تنگ احد تهران
با دعای فرج
به دنبال غنائم میگردند
و برای
حفظ نظام
سکوت اعتراض را
با سفیر گلوله میشکنند
و سبز ندای تفکر و اندیشه سهراب را
به سرخی خون می آلایند

آری بلوچستان سرخ است
همانگونه که سبز ها گلگون شدند
و سرخی خون شهیدان
دوباره سکوت فریاد میکند
که خشونت طالبان را
در تهران و بلوچستان
بزداید
و نور سپید اهورائی آزادی
بر این سرزمین برگرداند

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

زبانحالی برای پسر شهید بزرگوار جنگ شهید همت

پدرم
از فضل تو مرا چه حاصل
که فضل تو را ذوا لقدرها
غصب کرده اند
و احمدی نژاد پزش را میدهد
شهادتت را تبریک گفتند
و یتیم شدن مرا
به هیچ گرفته اند.

پدرم
راستی میدانی که بزرگراه داری
و برادرم را
با ضرب و شتم ادب کردند
که در تنگراههای فکری تحجر
بخزد و هوس سرعت نکند

میگویند همت مرد بزرگی بود
و من از او فضلی به ارث نبرده ام
و چون سردار فضلی
خاموش نبوده ام.