۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

تخمین تظاهرکنندگان روز چهارشنبه گذشته!

بگذریم از اینکه به تظاهر کنندگان ساندیس دادند یا ندادند. سر کار معذوریت داشتند و به زور و اجباراومدند یا خودشون جوشیدن و یا اینکه سبزیها با باتون پذیرائی میشوند و از جون مایه میگذارند. من میخواهم سرانگشتی حساب کنم که حداکثر چه تعدادی میتونستند اومده باشند با توجه به عکسهائی که دیدیم.

خدا وکیلی من یک عکس خارج از محدوده پل حافظ تا میدون انقلاب و یک از خیابانهای فرعی اطراف ندیدم. لازم به توضیح نیست که اگر جمعیت غیر از اینجا بود کیهان و فارس نیوز از گرفتن عکس از آنها دریغ نمیکردند. پس بنابر این هر کس بگوید فلان جا تظاهرات بوده بدون اینکه عکسی از آن گرفته شده باشد در واقع اعتبار خود را زیر سوال میبرد. بنابراین یک بحث خیلی ساده هندسه و به دور از هر پیشداوری ببینیم مساحت این محل چقدر میباشد.

- میدان انقلاب - من نمیدانم میدون انقلاب پر شده بوده یا نه ولی مساحت میدون انقلاب که بیشتر شبیه لوزی است را از گوگل مپ میشود پیدا کرد. من سر انگشتی فکر کنم قطر بزرگ حدود 150 متر و قطر کوچک حدود 100 متر است. خودتان میتوانید دقیقتر اندازه بگیرید. اگه درس هندسه خوب یادم مونده باشه مساحت لوزی میشه نصف حاصلضرب این دو قطر (با تشکر از دوستانی که محاسبه اولیه مرا تصحیح فرمودند - می اندازیم گردن پیری) یعنی حدود 7500 متر مربع. اون دایره وسط هم حدود 25 متر شعاعش است که مساحتش میشه حدود 2000 متر مربع پس اون قسمت از انقلاب که بتونه جمعیت جا بده حدود 5500 متر مربع است. حالا اگر جمعیت فشرده باشه و دونفر در هر متر مربع جا بشند خود انقلاب میتونسته در نهایت 11000 نفر جا بده.
- حد فاصل فردوسی تا انقلاب - البته من عکسی ازفردوسی ندیدم بلکه عکسها تا پل حافظ بیشتر نرفته بودند. ولی به هر حال مته به خشخاش نمیگذاریم و تا میدون فردوسی رو بهشون ارفاق میدیم. این مسافت حدود 2500 متر است. عرض خیابان انقلاب با جوی آب و درخت و همه بند و بساطش 30 الی 35 متر است. باز هم ارفاق فرض میکنیم 35 متر. خوب این میشود 87500 متر مربع

خوب در مجموع از عکسهای گرفته شده و محاسبات ما مساحت مورد نظر میشود 98500 متر مربع یعنی در نهایت تظاهر کنندگان ولایت میتوانند با تمام فرضهای ارفاقی کمتر از 200000 نفر بوده باشند. حالا اگر یک گلوله ای در میشد یا قرار بود از مرخصی سالیانه دوستان کم بگذارند نمیدانم چه میشد. در هر صورت من نمیدانم این رقم ملیون را از کجا تخمین میزنند مگر اینکه به لطف معجزات ولایت در هر متر مربع بتوان 10 نفر را مثل ماهی ساردین کنسرو کنیم حتی یک ملیون هم نمیشود.
حال اگر با همین محاسبات سراغ میدون آزادی را برویم. میدون آزادی شبیه یک بیضی با قطر حدود 600 در 400 متر است. چون سواد هندسه بعضی از دوستان ارزشی ممکن است مساحت بیضی را نداند فرض میکنیم مستطیل است و مساحتش میشود 240000 مترمربع و بعد به خاطر بیضی بودن شکل مساحت را به 200000 تخفیف میدهیم. یعنی میدان آزادی حدود 400000 نفر گنجایش دارد. خیابان آزادی تا انقلاب هم خودش جریانی دارد. ولی در هر صورت این نشان میدهد که چرا طرفداران احمدی نژاد از میدان آزادی می پرهیزند.
برای مقایسه عکس تظاهرات 25 خرداد را خدمتتان به نمایش میگذارم و تظاهرات ملیونی سبزها را. البته این میدان همانطور که گفتم یک گوشه کوچکی از آن اقیانوس جمعیت را جا داده بود. به خاطر همین است که وزارت کشور احمدی نژاد از تکرار حماسه ای مشابه بسی وحشت دارد حتی یک مجوز هم صادر کند.

ا

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

آقای خامنه ای بزرگترین اهانت به امام اینست که شما هنوز هم علیرغم تمامی بی لیاقتی هایتان و جناح گرائیهایتان در صندلی ایشان تکیه زده اید.

آقای خامنه ای گفتند: در قضیه اهانت به امام (ره) بجای آنکه منکر اصل قضیه شوید، اهانت را محکوم کنید.
آقای خامنه ای بله اصل قضیه اینست که دستگاه زیر نظر شما با ساخت و پخش کلیپ مقصر اصلی اهانت به امام است.
آقای خامنه ای اصل قضیه اینست که راه و منش امام را میخواهید زیر خاک کنید.
آقای خامنه ای اصل قضیه اینست که با سرکوب ارزشهای امام میخواهید متحجرین بی ریشه و فحاشان بی ادبیات را حاکم مردم کنید.
آقای خامنه ای اصل قضیه اینست که امروز فرزندان این مرز وبوم که همانا روح استکبار و ظلم ستیز امام راحل در آنها حلول کرده است را به خاک و خون میکشید و در بند میکنید تا روح خدا از این سرزمین رخت ببندد و شما با استفاده از عکس او شاهنشاهی باشید که همگان همچو مصباح پای شما را بوسیده و در مقابل شما نه نگویند.
آقای خامنه ای اصل قضیه اینست که شما خیلی دوست ندارید بعضیها را زیر سوال ببرید. خودتان هم از سوال خوشتان نمی آید.
آقای خامنه ای اصل جریان اینست که شما به کاریکاتور ولایت فقیه تبدیل شده اید که نه تنها حرفتان فصل الخطاب نیست بلکه خود هیاهوگری شده اید که دورتان را فقط فحاشان و بی مخان بی آبروئی گرفته اند که امام از دست آنها فریاد میزد.

آقای خامنه ای اصل قضیه اینست که شما خیلی وقت است ولایتتان باطل شده است. لطفا تا دیر نشده خود این صندلی را به اهلش بسپارید. و الا همگان صبوری و بردباری ما را ندارند.

آقای خامنه ای بزرگترین اهانت به امام اینست که شما هنوز هم علیرغم تمامی بی لیاقتی هایتان و جناح گرائیهایتان در صندلی ایشان تکیه زده اید و از ولایت فقیه کاریکاتوری ساخته اید که بیشتر به سلطنت و خلافت شباهت دارد تا ولایت.

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

میرحسین: در خیابان با سایه‌ها می‌جنگید حال آن که در میدان وجدان‌های مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است.

در قسمتهائی از نامه میرحسین به مناسبت عید قدیر آمده است:

در سند چشم‌اندازبیست ساله آمده است که ایران باید در سال ۱۴۰۴ قدرت اول منطقه باشد. آیا قرار است در آن سال ما به منطقه و جهان راست بگوییم که قدرت بزرگی هستیم یا دروغ بگوییم؟ آیا قرار است در حالی که هنوز بزرگ نشده‌ایم لباس‌های بزرگ بپوشیم تا عظیم به نظر برسیم؟ آیا قرار است در سطح کشورهای منطقه طرح‌های عمرانی نیمه‌کاره افتتاح کنیم، یا سفرهای شکست‌خورده‌مان را با امدادهای رسانه‌ای پیروزی بنامیم، یا خود را کانون دائمی جنجال‌ها قرار دهیم، یا با تحقیر دیگران و توهین به آنان ادعای عظمت کنیم؟ یا قرار است واقعا قدرتمند باشیم؟ این سوال را از آنجا می‌پرسم که یک کشور تنها زمانی بزرگ است که ملتی بزرگ داشته باشد.
از ما می‌خواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله‌ آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته می‌‌شود. آن چیزی که مردم را عصبانی می‌کند و به واکنش وا می‌دارد آن است که به صریح‌ترین لهجه بزرگی آنان انکار می‌شود.

مگر نمی‌خواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر می‌پسندند که حق بزرگی آنان را کامل‌تر ادا کند. این مسئله‌ای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز می‌گشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنه‌های مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.
برادران ما! اگر از هزینه‌های سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمی‌گیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفته‌اید؛ در خیابان با سایه‌ها می‌جنگید حال آن که در میدان وجدان‌های مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را تحمل نمی‌کنید. ۱۷ آذر چه می‌کنید؟ ۱۸ آذر چه می‌کنید؟ چشمانی را که در صحن دانشگاه به رزمایش‌های بی‌فایده افتاده و آنها را نشانه ترس یافته چگونه تسخیر می‌کنید؟ اصلا همه دانشجویان را ساکت کردید؛ با واقعیت جامعه چه خواهید کرد؟

اینها سخنانی است که ما از روی خیرخواهی می‌گوییم و شنیده نمی‌شود. اگر می‌شنیدند راه پیروزی خیلی نزدیک می‌شد؛ آن پیروزی را می‌گویم که عبارت از غلبه یک حزب نیست، بلکه فراگیر شدن بلوغ یک ملت است؛ آن پیروزی که انسان‌ها را همچون جوانه‌های یک مزرعه یکی یکی و گروه گروه بزرگ می‌کند و بی آن که لازم باشد هویت خود را از دست بدهند سبز می‌کند، تا جایی که خود زندانبان از کارهایی که می‌کند خجالت بکشد.

اخیرا شنیدم بسیج دانشجویی یکی از دانشگاه‌ها در مراسم خود برای مخالفان هم فرصت سخن گفتن قرار داده است؛ این یک شروع خوب است. یا شنیدم که در عید غدیر مخالفان مردم به یکدیگر شال سبز هدیه می‌دهند. از دیدگاهی که این همراه شما می‌نگرد این را بزرگترین عیدی است. زیرا این ما نبودیم که سبز را انتخاب کردیم، بلکه سبز بود که ما را برگزید. آیا ممکن است که این رنگ، برادران ما را نیز برگزیند؟ آری ممکن است، زیرا ذی‌جود کسی است که به حیله حیله‌زننده نگاه نمی‌کند، و راه سبز شدن بر هیچ کس بسته نیست.

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

پروازبه گذشته ها

دیشب مرغ دلم هوای دوکوهه کرده بود،
و به گذشته های دور پرواز کرد.
به آنروزها که طنین الله اکبر
شلمچه را میلرزاند
بیشتر از صدای خمپاره و دوشکا
و پیشانی بند ما سرخ بود
و همانند رنگ سبز
نشان از دلهای آرام
و ضمائری آرام
اما عزمهائی راسخ بود.
در خواب همرزم شهیدم را دیدم
با همان لباسی که کفنش شد
با همان لبخندی که با موج انفجار خشکید
با همان پیشانی بند قرمز
و چپیه ای که سبز شده بود
و از سبزی بهشت سخنها گفت
و از بهشتی های سبز گفت.

درد دلهایم را گوش کرد
گفتم کی میرسم
گفت نگران نباش
گفتم صبرم لبریز است
گفت ایوب باش
گفتم راه دشوار است
گفت حق یارت است
گفتم یارانم
گفت سبزند و بیشمار
گفتم فریب خوردگان
گفت دعایشان کن

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

موسوی: بسیجی که امام می‌‌خواست در مقابل ملت قرار نمی‌گرفت، بلکه در کنار مردم و پشت‌سر آنان بود

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجم آذرماه سالروز تاسیس بسیج مستضعفان از سوی امام خمینی و فرصتی است تا این نهاد موثر در تاریخ انقلاب اسلامی در معرض نگاهی دوباره قرار گیرد. بسیج چه بود و چه هست و چه باید باشد؟ بسیج را چه چیز ساخت و چه چیز نامدار کرد و قهرمان تمامی سلیقه‌ها و گرایش‌ها در دوره‌ای از تاریخ معاصر این سرزمین قرار داد؟ آن سابقه درخشان و دستاورد بزرگ که بسیج نامیده شد با بودجه‌های کلان و سلاح‌های گران به دست نیآمد. سازماندهی برتر نبود که از بسیج اسطوره ساخت و قدرت نظامی نبود که توانایی‌های بسیج را شکل داد، بلکه نیت‌هایی پاک و عمیق این بنای بلند را برافراشت و اسوه‌هایی را پرورش داد که هنوز هرگاه از آنان نام برده می‌شود گویندگان و شنوندگان، یاران پیامبر (ص) را به یاد می‌آورند.
علاوه بر این، بسیج در تاریخ انقلاب نماد و نهاد شجاعت و ایستادگی ملت ماست. سی سال پیش از این امام بسیج مستضعفان را در مقابله با احتمال حمله نظامی ابرقدرتها به وجود آورد و این موثرترین اقدام ممکن برای پیشگیری از آن خطر بود. در این سه دهه هیچ سلاحی وجود نداشت که قدرت‌های بزرگ و کوچک مخرب‌تر از آن را در اختیار نداشته باشند و تنها چیزی که آنان را از گزند رساندن به این خاک منصرف و یا پشیمان می‌کرد ملاحظه شجاعت مردمی بود که از قدرت قدرتمندان نمی‌ترسیدند و در دفاع از آرمان‌ها و حقوق خود کوتاهی نمی‌ورزیدند. بسیج قابی بود که این چهره از ملت ما را به نمایش می‌گذاشت.
و بسیج جلوه‌گاهی بود برای ظهور یکپارچگی اقشار و سلیقه‌های گوناگون مردم ما. زمانی که پدر دلسوز ما این نهال را غرس می‌کرد گفت: «کشوری که بیست میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون بسیجی داشته باشد». چنین هدفی چگونه می‌توانست تحقق بیابد اگر بسیج به یک سلیقه یا نحله یا فرقه یا قشر تعلق پیدا می‌کرد؟ بلکه مقصود او از ارتش بیست میلیونی ایجاد ‌آن ظرفی و رنگی بود که بتواند تمام، یا لااقل اکثریت عظیمی از رنگ‌های جامعه را در خود جمع کند؛ شبیه‌ترین چیز به پرچم‌های سالار شهیدان (ع) که هر ساله در کشور ما بلند می‌شود و همه اقشار مردم ما، حتی برخی از اقلیت های دینی را گرد خویش می‌آورد.
اگر بسیج به یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی ملت ما تبدیل شد به خاطر توجه به چنین رمزهایی بود، والا از صرف یک نام چنین هنرهایی ساخته نیست؛ هنر تبدیل انسان‌هایی عادی به لشکر مخلص خدا، هنر پایدار ماندن و پیروز شدن با دستانی خالی و هنر محور و مایه وحدت و سربلندی یک ملت تاریخی و بزرگ قرار گرفتن.
اینک نیز داستان همین است. نوعی از نام‌ها و نشانه‌ها، نوعی از کلمات و ظواهر، نوعی از لحن‌ها و لهجه‌ها، نوعی از جملات و طلسم‌ها…. نیستند که مدرسه‌های عشق و انسان‌های بزرگ می‌سازند. تمامی بسیجیان نامدار و گمنامی که ایمان و ایران به آنان افتخار می‌کند به صرف ادای چند حرف در میادین سابقین قهرمان نشدند. آنان در بوته قرار گرفتند. و در این جهان کیست که در بوته‌های فتنه آزموده نشود؟
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون.
آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می‌شوند و در فتنه‌ها آزموده نخواهند شد؟
و لقد فتنا الذین من قبلهم و لیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین
به تحقیق کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم و خداوند خواهد دانست کسانی را که راست گفتند و خواهد دانست آنانی را که دروغ‌گویانند.
اینک نوبت به وارثان باقری‌ها و باکری‌ها رسیده است. نسل جدیدی که بسیجی نامیده می‌شود امروز در بوته تاریک‌ترین شبهه‌ها و فتنه‌ها قرار دارد. آیا این نسل جدید نیز شبیه به کسانی هستند که جنگ جمل را در رکاب امیرمومنان (ع) مبارزه کردند؟ یا این قیاس‌ها واهی است و کسانی که این‌گونه قیاس می‌کنند بسیج را ماشینی سرکوبگر می‌‌خواهند برای زدن و گرفتن و آزار و حتی قتل انسان‌هایی که تنها جرمشان دعوت به دادگری است؟ چه کسانی جواب این سوال را می‌دانند؟ هویت آن سازمانی که اینک بسیج مستضعفان نامیده می‌شود به راستی چیست؟ دستگاهی بی‌نیت که بفرموده چشمانش را می‌بندد و دست ‌و پای خواهران و برادرانش را می‌شکند، یا نهادی مجهز به عمیق‌ترین بصیرت‌ها که می‌تواند در ظلمانی‌‌ترین شب‌های فتنه راه‌ را از بیراهه‌ تشخیص دهد؟ شب فتنه روز کسانی است که در پاسخ به این پرسش‌ها مردد مانده‌اند.
اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. پاسخ پیامبر (ص) را به تمامی این تردیدها بشنوید که وقتی فتنه همچون پاره‌های شب تاریک شما را فرا گرفت باید به قرآن رو کنید. قرآن شفیعی است که اگر به سود کسی شفاعت ‌کند از او پذیرفته خواهد شد و چون به رغم کسی شهادت ‌دهد تصدیق می‌شود؛ کتابی که هرکس آن را پیشوا و پیشارو بگذارد به بهشت می‌رود و کسانی را که به آن پشت کنند به سوی دوزخ می‌راند؛ کتابی که به سوی بهترین راه‌ هدایت می‌کند؛ کتابی که به روشنی و صراحت ما را فرمان می‌دهد تا با راستگویان باشیم.
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین
ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.
ولی اگر معلوم بود کدام گروه راستگو هستند که شب فتنه به پایان می‌رسید. در عین حال این قدر معلوم است که راستگویان دروغ نمی‌گویند. کسانی که در مبارزه سیاسی اصلی‌ترین شیوه‌شان دروغ گفتن است حتما راستگو نیستند؛ تقوا در همدستی‌ با آنان و ایمان سازگار با پیروی‌شان نیست. آیا در این چند ماهه هیچ دروغی نشنیده‌اید؟ ای جماعت مومنان! تقوا کنید و با راستگویان باشید.
بسیج چه بود و چه خواهد بود و چه باید باشد؟
بسیجی که امام می‌‌خواست در مقابل ملت قرار نمی‌گرفت، بلکه در کنار مردم و پشت‌سر آنان بود؛ بسیجی که فراتر از جناح‌ها عمل کند و بازوان بلندش همه اقشار را در بر بگیرد؛ بسیجی که از دوستی مردم لذت ببرد؛ بسیجی که به دنبال رفاقت و محبت و یگانگی مردم باشد؛ بسیجی که بدون توجه به اختلافات سلیقه‌ای خود با دیگران حافظ عرض و ناموس‌شان باشد، که آنان یا برادر او در دینند و یا نظیر او در آفرینش؛ بسیجی که حرمت حریم‌های خصوصی مردم راحفظ کند. امام بسیج را به عنوان ابزاری برای قدرت حاکمان نمی‌خواست، بلکه نهادی برای قدرت مردم می‌دید تا حاکمیت آنان بر سرنوشتشان تضمین نماید. قرار بود رفتار و اندیشه بسیجی در مردم اثر کند، نه آن که قدرت بسیج بر سر مردم فرود آید. قرار نبود بسیج جیره‌خوار دولت شود و به ازای دستگیر کردن مردم در اجتماعات پاداش سرانه بگیرد. افسوس بر بسیج اگر تا حد یک حزب سیاسی تنزل کند؛ این آن چیزی نیست که امام ما برای بسیجیان می‌خواست. قرار نبود بسیج به دستگاهی تبدیل شود که اختیار انتخاب و آزادی رای را از مردم بستاند.
برادران بسیجی من!
کدام عیب و کاستی در آرزوهای امام برای بسیج وجود داشت که از آنها کناره گرفته ‌شود؟ و چرا باید چهره‌ای که با زحمات گذشتگان شما پدید آمد به کدورت‌ها آلوده گردد؟ شما خود با مردمید و از مردمید. مفاهیمی که فطرت مردم آنها را می‌پسندد چرا باید در نزد برخی از دوستان بسیجی ما نفرت ایجاد کند؟ کدام زشتی در نام‌هایی چون آزادی وجود دارد که وقتی بر زبان می‌آید قلب بعضی از آنان را مشمئز می‌کند، گویی که نام بزرگترین گناهان باشد؟ حال آن که هنوز بزرگترین میعادگاه‌ها در اکثر شهرهای ما به نام آزادی خوانده می‌شوند. مگر نمی‌گوییم عنوان‌هایی چون حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت‌ها، و امثالشان محمل‌هایی است تا قدرت‌ها ریاکارانه خویشتن را به آنها الصاق کنند و سیمایشان را زیبا جلوه دهند؟ چرا آنهایی که قاعدتا باید صاحبان اصلی و اصیل چنین آرمان‌هایی باشند از آنها فاصله می‌گیرند؟ مگر می‌خواهند مکتب‌شان کریه جلوه کند؟ چرا این مفاهیم را لعن می‌کنیم و ملاک بی‌دینی قرار می‌دهیم؟ دینی که چونان یک بوته گل دلخواه برای بشر ارمغان آورده شد، از بس که آموزه‌هایش ملایم و موافق با فطرت بود. مبادا آن را تبدیل به یک بوته خار کنیم تا هرکس با هر گوشه از آن تماس می‌گیرد زخمی شود؛ زخم‌هایی از نوع آنچه جوانان ما در خیابان‌ها می‌بینند.
بسیج نیز سی سال پیش از این همچون یک بوته گل و یک پارچه نور متولد شد. آیا اگر کسی رجعت به آن عهد نورانی و نخستین را بخواهد به انقلاب پشت کرده است و دست به براندازی نظام زده است؟ آیا اگر کسی بازگشت به نسخه اصیل انقلاب اسلامی را طلب کند، آیا اگر کسی خواستار آن اسلام ناب محمدی که امام منادی و معرف آن بود باشد و از خرافه‌پرستی‌ها و قشری‌گری‌هایی که با نام دین به مردم فروخته می‌شود بیزاری بجوید، آیا اگر کسی اجرای بدون‌تنازل قانون اساسی را دنبال کند، آیا اگر کسی از وفاداری به عهدهای ایمانی و انسانی بپرسد جز به دادگری فراخوانده است؟ آیا چنین کسانی باید در خیابان‌ها کتک بخورند، در زندان‌ها شکنجه ببینند و به حبس‌های طولانی‌مدت محکوم شوند؟ آیا اسلام و قرآن اجازه می‌دهد مردمی که با مسالمت حاکمانشان را به عدالت امر می‌کنند کشته شوند؟
و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم
و مردمی را که به دادگری امر می‌کنند به قتل می‌رسانند، پس آنان را به عذابی دردناک بشارت ده.
بسیج چه بود و چه خواهد بود اگر به مسیری که پیش‌رویش گذاشته شده است ادامه دهد؟ آن نیرویی که یک زمان نماینده شجاعت ملت ما بود آیا اینک به کار گرفته شود تا ایرانیان را بترساند؟ کاملا پیداست که آخرین و تازه‌ترین راهبرد اقلیت اقتدارطلب ایجاد هراس در مردم است. آیا لباس‌های مخوف می‌پوشند و ‌در خیابان‌های شهر آرایش‌های نظامی به خود می‌گیرند تا هم‌وطنانشان را مرعوب کنند؟ یا مردم را می‌ترسانند چون خود می‌ترسند؟ یا فرزندان انقلاب را به هفت سال و ده سال و پانزده سال زندان محکوم می‌کنند تا به خود تسلی داده باشند؟ و فکر نمی‌کنند که با این رفتارهای کوته‌بینانه چگونه امنیت ملی کشور را در معرض خطر قرار می‌دهند.
کافی است مردم بترسند تا پای قدرت‌ها به مرزهای این بوم باز شود. کافی است سمعه شجاعت این ملت خدشه‌دار گردد و بیگانه در دلاوری و استواری آنان تردید کند تا خواب های سی ساله تعبیر شود. به دو کشور همسایه ما که اینک در اشغال خارجی قرار دارد نگاه کنید. در هر دو آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند. ظاهرا قدرت‌ها با شعار آزادی‌بخشی به این دو کشور قدم گذاشتند، در عین‌حال که وقتی ابوغریب‌ها را به راه می‌انداختند طمع خویش را در چهره‌های وحشت‌زده مردم پنهان نکردند. آنها با صراحتی که بیشتر از آن ممکن نبود به مردم این دو کشور می‌گفتند شما همان‌هایی هستید که از صدام و طالبان وحشت داشتید، پس اینک حق آن است که از سلاح‌های رعب انگیزتر ما بیشتر بترسید. حتی تروریست‌های افراطی هنوز به آن امید که بتوانند همچون خونخواران پیش از خود بر هراس مردم این کشورها حکومت کنند آنان را بیرحمانه می‌کشند. قربانیان ددمنشی‌های صدام و طالبان هنوز دارند تاوان ترس خود را می‌پردازند، کما این که ملت ما هنوز امنیت و آرامش خویش را مرهون شجاعت و استحکامی است که در طول سی سال گذشته به نمایش گذاشت.
حال کسانی در داخل کشور می‌خواهند این سرمایه را از ما بگیرند. در مقابل نمایش‌های آنان مردم یا نمی‌ترسند، که نمی‌ترسند، و این آخرین حربه هم از آنان سلب می‌شود، و یا خدای ناکرده می‌ترسند. در آن صورت آیا اسباب‌بازی‌های جنگی از تمامیت این کشور حفاظت خواهدکرد؟
بسیج در تاریخ معاصر ما نه فقط یک نام، بلکه یک عملکرد بود که هرگز از آن بی‌نیاز نمی‌شویم؛ تا جایی که اگر معدودی از متصدیان این عملکرد ماموریت‌های خود را فراموش کنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگیریم. ضرورتی، حتی به مراتب مهم‌تر از آرمان‌های جنبش سبز ما را مجبور می‌کند که اجازه ندهیم کسی در ترسیدن ما طمع کند.
و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگرکارگر نشود چاره‌ دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم خود شمایید، روزی که از مخالفان خود بپرسید آیا پرچم‌های رنگارنگ شما نیز به معنای اصرار بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی است، و اگر آری گفتند آنها را بپذیرید. آن روز وقتی است که همه با هم سبز می‌شویم.

میر حسین موسوی - چهارم آذرماه 1388 به نقل از سايت كلمه

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

ولایت فقیه از دید قانون اساسی، حضرت امام و آیت الله مطهری

  • «و وصیت اینجانب به رهبر و شورای رهبری در این عصر كه ... گمان ننمایند كه رهبری فی نفسه برای آنان تحفه ای است ومقام والایی ، بلكه وظیفه سنگین و خطرناكی است كه لغزش در آن اگر خدای نخواسته با هوای نفس باشد، ننگ ابدی در این دنیا و آتش غضب خدای قهار در جهان دیگر در پی دارد.» - منبع: وصیتنامه حضرت امام خميني(ره)
  • «اگر بگوییم امام معصوم راجع به طلاق همسر یک مرد، یا فروختن و گرفتن مال او، گرچه مصلحت عمومی هم اقتضا نکند، ولایت دارد، این دیگر در مورد فقیه صادق نیست و او در این امور ولایت ندارد.» - منبع: امام خمینی، امام خميني(ره)، شئون و اختيارات ولي فقيه، ص ۶۶.
  • «فقیه نمی‌خواهد به مردم زورگویی کند، اگر فقیهی بخواهد زورگویی کند، این فقیه دیگر ولایت ندارد.»
    منبع: امام خمینی، صحيفه نور، ج ۱۰، ص ۲۹.
  • «اگر جمهوری، اسلامی باشد كه دیگر واضح است. برای اینكه اسلام برای آن كسی كه سرپرستی برای مردم می خواهد بكند، ولایت بر مردم دارد؛ یك شرایطی قرار داده است كه وقتی یك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، دیگر لازم نیست كه مردم جمع بشوند.» - منبع: امام خمینی، صحیفهٔ نور، ج ۳، ص ۱۴۱-۱۴۲.
  • «اگر ولیّ فقیه، یک کلمه دروغ بگوید یک قدم بر خلاف بگذارد، آن ولایت را دیگر ندارد.» - منبع: صحیفه نور، ج ۱۱ ص ۳۷.
  • «اگر فقیهی بخواهد زورگویی کند، از ولایت ساقط می‌شود.» - منبع: صحیفه نور، ج ۱۰، ص ۲۹ و ۱۷۴؛ ج ۱، ص ۳۱، ج ۱۰، صفحهٔ ۸۹ و ۲۹.
  • «تصور مردم از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند واداره مملکت را بدست گیرند، این مفهوم اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچ‌گاه چنین مفهومی وجود نداشته‌است.» - منبع: آیت الله شهید مرتضی مطهری در کتاب پیرامون جمهوری اسلامی

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

بیانیه شماره 14 میرحسین به مناسبت نزدیک شدن 13 آبان

بسم الله الرحمن الرحیم
در تاریخ معاصر ما سیزدهم آبان یادآور سه حادثه است. در نخستین از این رویدادها امام خمینی از ایران تبعید شد و نهضت در فترتی سیزده ساله فرورفت. رژیم شاه پس از به دست آوردن چنین نتیجه‌ای باید خود را شماتت کرده باشد که چرا این راه حل ساده را پیش از آن به کار نبست. یک قیام بود و یک امام که وقتی از صحنه دور شد دیگر چیزی از شور تحول‌خواهی باقی نماند. آیا به راستی امام خمینی در حرکتی که آغاز کرد تنها بود؟ هرگز چنین نبود، زیرا هرگز چنین نیست که یک فرد بتواند به تنهایی در صحنه جامعه تحولات نمایان ایجاد کند. پیروان او بسیار بودند، اما آنان شبیه به یارانی نبودند که سال‌ها بعد پیرامونش را گرفتند، آن زمانی که گفت «رهبر ما آن طفل سیزده ساله است …»
دومین سیزدهم آبان روز رهبران سیزده ساله است؛ دانش‌آموزانی که برای تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران گرد آمده بودند و مورد یکی از سبعانه‌ترین کشتارها قرار گرفتند. تجربه رژیم از حوادث دهه چهل بود که موجب چنین حرکات خونینی شد. تصور بر آن بود که اگر با همان قاطعیت گذشته عمل کنند از نو به همان نتایج خیره‌کننده دست می‌یابند، حال آن که زمینه اجتماعی کاملا تغییر کرده بود؛ زمین تغییر کرده بود و زمان تغییر کرده بود و مهمتر از آن جان انسان‌ها تغییر کرده بود. دیگر حکومت شاهنشاهی با یک امام تنها روبرو نبود. این بار کسانی گرد او جمع شده بودند که شاید به اندازه پدرانشان او را نمی‌شناختند یا سخنانش را نشنیده بودند، اما به اندازه امام خود شور در سینه داشتند؛ آنها همچون پدرانشان برای به راه ‌افتادن لازم نبود که پی‌درپی شماتت شوند.
درباره سومین سیزده آبان بسیار گفته شده است، تا جایی که بعید است کمترین اطلاعی از آن ماجرا ناگفته مانده باشد؛ از جمله آن که در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. ظاهرا این دانشجویان بودند که خود را پیرو خط امام می‌خواندند، اما در واقع این امام بود که حرکت آنان را دنبال نمود. قطعا هیچ‌یک از رهبران و فرماندهان انقلاب در شکل دادن به آنچه در این روز اتفاق افتاد نقشی نداشت. حتی خود دانشجویان تصور می‌کردند بعد از چند روز حادثه تمام می‌شود و به خانه‌هایشان باز می‌گردند. ولی امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول نامید. تنها امامی که درد یک سکوت سیزده ساله را چشیده باشد می‌داند که جامعه‌ای شکل‌یافته از چوب‌های فرمانبر و خشک از خود جوششی ندارد و حیات پاکیزه‌ای ندارد. او مردم را رهبر می‌پسندید، زیرا می‌دانست که گذر از یک گردنه تاریخ برای سعادت هیچ ملتی کافی نیست. آنان باید از چنان خودانگیختگی و بصیرتی برخوردار شوند که در هر عصری و نسلی بتوانند راه را از بیراهه بشناسند و بپیمایند. مردم ما امروز رهبرانند و این همان آرزوی بزرگی است که امام برای آنان داشت. او ما را دعوت ‌کرد به سوی آن چیزی که ما را زنده می‌کرد.
آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه می‌رسد. آیا امروز قابل‌تصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و پنج سال تاریخ معاصر خود را از دست داده‌ایم، و اگر چنین نباشد این نشانه‌ای از ریشه‌های انقلابی ماست. ما به اتکای این ریشه‌هاست که سبز شده‌ایم، ریشه‌هایی که اگر از آنها دور شویم به همان چیزی تنزل خواهیم کرد که مخالفان مردم آرزو می‌کنند. به این خاطر است که جا دارد با هر تلاش افراطی در این جهت برخوردی احتیاط‌آمیز داشته باشیم.
حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافه‌پرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یک‌صدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشه‌های تاریخی‌اش نفع نمی‌برد، و اگر برخی دولت‌های بیگانه بر ترویج چنین تمایلاتی اصرار دارند شاید در این کار سودی ملاحظه می‌کنند. آنها اگر لازم باشد با وجدانی آرام بر سر جنبش امروز ایرانیان پشت میز معامله می‌نشینند و به همان مقدار آزادی و توسعه سیاسی که در کشورهای همسایه‌ وجود دارد برای ملت ما قناعت می‌کنند و در این قناعت قابل سرزنش نیستند. این ما هستیم که اگر مصالح خود را به درستی تشخیص ندهیم باید ملامت ‌‌شویم.
این روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پیروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسیم؟ چه چیز ما را به آن می‌رساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پیش می‌اندازد؟ و چه چیز آن را کمال می‌بخشد؟ تمامی وجود ما دعا و سوال است و وعده خداوند که فرمود هر آنچه مسئلت کنیم مقداری از آن را اجابت خواهد کرد. و آتاکم من کل ما سالتموه. (و از هرآنچه از او خواستید به شما داد). همین که خواسته‌ای در جامعه متولد می‌شود دیگر هیچ کس قادر نیست از برآورده شدن آن ممانعت کند و دولت‌ها تنها می‌توانند بر مقادیری چون زمان و میزان و شکل تحقق آن تاثیر بگذارند.
آیا ما هم می‌توانیم بر این مقادیر اثر داشته باشیم؟ آری. المعروف بقدر المعرفه؛ انسان‌ها به قدری که بصیرت و آگاهی از خود به نمایش می‌گذارند در خور نیکویی‌ها قرار می‌گیرند. کما این که در این چند ماه مردم ما بیش از آن که از رنج‌های خود گنج به دست آورده باشند از برکات خردمندی خود بهره‌مند شده‌اند.
راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند. اگر برای قبول این حقیقت به مثال نیاز دارید به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بین‌المللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند می‌شد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هسته‌ای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانه‌ها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمی‌کردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیت‌های هسته‌ای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتح‌المبین نامیده شود؟
دولتمردان نه مشکلات جهان را حل کردند و نه بر حقوق تردیدناپذیر ملت خود تاکید نمودند، که با گشاده‌دستی از این حقوق عقب نشستند. آنها نشان دادند که حتی در تسلیم شدن و کرنش کردن افراط‌گرند. حتی اگر با تلاش دلسوزان از واگذاری دستاوردهای کشور در زمینه انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای جلوگیری شود از عواقب افراط و تفریط‌های دولتمردان ایمن نشده‌ایم، زیرا رفتارهای آنان زمینه را برای اجماع بین المللی جهت اعمال تحریم‌ها و فشارهای بیشتر به ملت ما فراهم کرده است.
چیزی که ما می‌توانیم از این ماجرا بیاموزیم آن است که خود دچار افراط نشویم. دیر یا زود – بلکه به امید خدا بسیار زود – مخالفان مردم صحنه را ترک می‌کنند. آیا آن روز باید کشوری تخریب شده برای ملت باقی بماند؟ آن چیزی که امروز باید نگران آن باشیم مصالح کشور است، زیرا کشور جز صاحبان اصلی‌اش کسی را ندارد که در این باره ابراز نگرانی کند. ساختن فردا را باید از امروز آغاز کنیم.باید برای فردا چنان مهیا باشیم که اگر همین فردا از راه رسید یکه نخوریم. باید هریک از ما مردم نه فقط نقش پیشوایی که مسئولیت آن را نیز بر عهده خود احساس کنیم.
تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمی‌گذاریم و میراث‌های به جا مانده از مبارزات نسل‌های پیشین را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم. و هر آنچه از آرمان‌ها و خواسته‌هایمان که جا بماند با زندگی‌های خود آن را به دست می‌آوریم، زیرا ساختار ظاهری هرگز تمام آن چیزی، بلکه قسمت اصلی آن چیزی نیست که در جامعه واقعیت دارد. بخش اصلی این واقعیت زندگی‌های ماست. دستگاه ظاهری می‌تواند فرزندان انقلاب را همچون تبهکاران دستگیر کند و لباس‌های تحقیرآمیز بر قامتشان بپوشاند و مردم می‌توانند با نگاهشان از آنان قهرمان بسازند و به آنان افتخار کنند. در این رودررویی کدامیک برنده‌اند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند آنان را در دادگاه‌های نمایشی محکوم کند و نگاه مردم می‌تواند آنان را در پیشگاه وجدان خویش حاکم بداند. به راستی کدامیک از این دو در واقعیت جامعه حکومت می‌کنند؟ دستگاه ظاهری با برخوردهای توهین‌آمیز خود خانواده‌های آنان را سرافکنده و خوارشده می‌خواهد و نگاه‌های مردم آنان را در عین تلخ‌کامی‌هایی که می‌چشند سربلند می‌بیند. کدامیک از این دو نگاه بر احساس این خانواده‌ها چیره است؟ دقت کنید که تنها در نگاه مردم این همه قدرت وجود دارد و تا اینجای کار هنوز حرفی از دیگر توانایی‌های آنان نگفته‌ایم. دستگاه ظاهری می‌تواند برای این خانواده‌ها تنهایی و عسرت تدارک ببیند و مردم می‌توانند آنان را در آغوش بگیرد؟ به راستی کدامیک از این دو بر کار خود غالبند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند دانشجویان غریب را به جرم ابراز عقیده از خوابگاه محروم کند و معیشت آنان را در تنگنا قرار دهد و شبکه‌های اجتماعی می‌توانند با حمایت‌‌های خود از آنان پشتیبانی کنند. تاثیر اقدام کدامیک از آنها بیشتر است؟ به راستی کدامیک از آنها قدرتمندتر است؟ بلکه اساسا تقابلی میان این دو وجود ندارد؛ یکی هست و دیگری نیست، زیرا این زندگی‌های ماست که به هر امری در نظم ظاهری جامعه معنا می‌بخشد. ما در چند ماه گذشته نه با شکستن این نظم، که با تغییر معنا دادن به آن از راه زندگی‌هایمان صحنه جامعه را تغییر دادیم. ما چه نیازی به شکستن این نظم داریم در حالی که در هر شرایطی این ما هستیم که با زندگی‌های خود به آن جهت می‌دهیم.
بعد از این نیز راه ما این است. در شرایطی که اصول متعدد قانون اساسی بتوانند بی‌محابا معطل بمانند حقیقت آن است که فرقی میان قانون خوب و بد وجود ندارد. ساختار سیاسی کشور اگر بهترین نظم ممکن باشد به چه کار می‌آید اگر زندگی‌های ما به آن اعتبار نبخشد، یعنی معنی برایش تدارک نبیند، آن را تنفیذ نکند و اجرای بدون تنازل آن را مطالبه ننماید؟ به همین ترتیب اگر این ساختار واجد اشتباهات و عقب افتادگی‌های واضح بود ما تنها در صورتی می‌توانستیم آن را اصلاح کنیم که نخست معنای آن را اصلاح می‌کردیم و این کار را با زندگی‌های خود انجام می‌دادیم.
البته بسیارند ملت‌هایی که این توانایی خود را به جا نمی‌آورند و ترجیح می‌دهند قدرت را به قدرتمندان وابگذارند. آنها در جامعه خود پیشوا نیستند، ولی مردم ما هستند.
سیزدهم آبان میعادی است تا از نو به یاد آوریم که در میان ما مردم رهبرانند. این روز عزیز را به ملت ایران تبریک می‌گویم و برای گروهی از آفرینندگان این مناسبت که اینک در بندند و دیگر اسیران نهضت سبز از خداوند آزادی، شکیبایی و پاداشی متناسب با نیت‌های بلندشان آرزو می‌کنم.
میر حسین موسوی

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

چه کسی شانتاژ میکند؟

یکی دو روز پیش با یکی از جوانان پرشور طرفدار فرضیه انقلاب نرم بقول بروبچه های فرند فید فرفر میکردیم ایشون حرف از شانتاژ و خطرات شانتاژ توسط سبزها کرد. من راستش یک کمی تامل کردم بعد به او گفتم که چطور ممکن است که دولت ایران با در دست داشتن ۵ کانال تلویزیونی و تقریبا تمامی روزنامه های قابل انتشار حرف از شانتاژ توسط برنامه چند ساعته بیبی سی و اینترنت و غیره بزند. راستش هر چه بیشتر فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که در ایران امکان شانتاژ فقط و فقط توسط دولت وجود داره. یک زمانی بود صداوسیما معلوم نبود دست قطب زاده بود یا کسان دیگر و نصف بیشتر روزنامه های داخل دست راستی و چپی بودند و رئیس جمهور هم بنی صدر بود. اینقدر شانتاژ کرده بودند که همه فکر میکردند شهید بهشتی تو قصر زندگی میکنه و با هایزد ملاقات آنچنانی داشته و غیره و غیره. اونموقع شانتاژ معنی داشت ولی الآن که همه رسانه ها دست جناح حاکمه و از هر کاری برای تغییر واقعیت رویگردان نیستند. من یادمه یک کلیپی رو دیم از یک خبرنگار ایتالیایی زبان که یک سری نیروی انتظامی سوار بر موتور و انگار که به لشکر دشمن حمله کرده باشند به تظاهرات سکوت سبزها یکی دو روز بعد از انتخابات با باتون حمله کردند. لحظاتی بعد به دلیل شمار زیاد جمعیت خودشون گیر افتادند و با یورش و برگشت و فشار جمعیت از موتورهاشون افتادند. طبیعتا چند تا جوان هم که از حمله اونا عصبانی شده بودند شروع به ضرب و شتم نیروهای انتظامی کردند. بعد یک صحنه بسیار زیبائی رخ داد و چند نفر از سبزها یکی از افراد نیروی انتظامی را از وسط جمعیت نجات داده و او را بکناری برده و به او آب دادند. کلیپ مورد نظر رو اینجا میتونید ببینید.

لینک یوتیوب برای اونائی که کد امبد براشون کار نمیکنه:
http://www.youtube.com/watch?v=3qvfR44RG5A


حالا نکته مورد توجه اینجاست که رسانه ها و سایتهای دولتی صحنه ها و عکسهائی از این جریان را که موتور نیروی انتظامی در حال آتش گرفتن بود و یا نیروهای انتظامی در حال کتک خوردن بودن را برداشته و بدون توجه به مقدمه و موخره این واقعه در همه جا از این عکسها استفاده کردند. این را میگویند شانتاژ. حال من نمیدانم این دوستان ما چطوری فکر میکنند شانتاژ از سمت سبزها بوده و چگونه است که شانتاژ فقط از سمت سبزها ممکن است. شاید به خاطر اینکه دایره ای دور خود کشیده اند و اجازه رسوخ سوال و اندیشه ای غیر را به خود نمیدهند همانگونه که طرفداران رجوی چنان کردند و تا حدی از واقعیات فاصله گرفتند که آنگونه شدند که دیدیم. برای سبزها دایره ای وجود ندارد که چنین شوند. اصولا سبزها طیف بسیار گسترده ای هستند از من بسیجی گرفته تا اون عزیزانی که به خود جمهوری اسلامی هم اشکال میگیرند و نظرشان برای من غیر قابل قبول ولی قابل درک و احترام است. یعنی برای جمهوری اسلامی آبروئی گذاشته نشده است و من به تک تک ایشان حق میدم که اینگونه مشکوکانه به قضیه نگاه کنند. در هر حال ما از یک زاویه بسته به قضیه نگاه نمیکنیم. حاضریم خودمون رو هم زیر سوال ببریم و شک کنیم. اخبار را حتی از صدا و سیما دنبال میکنیم. کلیپ سانسور نمیکنیم. از کشته شدن همان یک بسیجی هم غمگین و سوگورایم و اغتشاش و شورش را محکوم میکنیم. من فکر کنم از طرف باقی سبزها هم بتونم بگم که ما همه ممردم خوبمون را حتی اونائی که با شور و حرارت اگرچه به اشتباه از جناح احمدی نژاد حمایت میکنند را دوست داریم وبرای خاطر همه مونه که میخواهیم آزادی اندیشه برقرار بشه. حالا میخواد آبروی نظاممون پهلوی آمریکا بره یا نرده مهم نیست. مهم عدالت و آزادی و پیروی مردم خوب و آزاده ماست.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

کلامی چند برای کسانی که به خطا از کفش پرانی بر علیه شیخ شجاع ومظلوم اصلاحات به وجد آمده اند:

به خدا قسم هر کدام از این بسیجی نماها در شلمچه خدا کپ میکردند و جرات یک سر بلند کردن نداشتند و حالا همچون کوفیان به شیخ مظلومی که به جز سخن اعتراض سلاحی ندارد اینگونه بی احترامی میکنند. شما خوب به تاریخ نگاه کنید و فقط یکبار به سخنان دلسوزانه این برادرتان تامل کنید. من به والله و به خون شهیدانی که در کنارم پرپر شدند خوب شما را میخواهم. گول تبلیغات امثال احمدی نژاد ها و ذوالقدر ها و کسانی که بوئی از شهادت و جبهه نبردند را نخورید. اینها معاویه های دورانند که قدرت در دست دارند و از سخن اعتراض و دلسوزانه شیخ میهراسند. مگر شیخ چه میگوید. مگر ملت ما آنقدر بی جنبه و کوته بین هستند که اگر حتی سخن شیخ دروغ باشد در آنها خللی وارد کند. نکته اینست که شیخ راست میگوید و حقیقت که بسیار تلخ است.

بله مزدوران بزدل عراقی هم به سمت عزیزان اسیر ما کفش مینداختند. کفش انداختن به طرفداری از حکومت حاکم و به سمت کسی که نه حکومتی داره و نه سپاهی و ارتش که هنر نیست برادر من. اگر کسی از خبرنگار عراقی تجلیل کرد به خاطر شجاعت او بود نه به خاطر مزدوری حاکمان حکومت. کفش اندازی در برابر کروبی چیزی جز بزدلی و پاچه خواری نیست. در واقع این مظلومیت و حقانیت این شیخ رو میرسونه که امثال یزیدیان با آقا عبدالله هم همینکارها را کردند. اگر شما منطق داشتید وقتی که حکومت با شماست با نیروی مخالف فقط و فقط از راه منطق برخورد میکردید. این کارها از طرف طرفداران جناح حاکم فقط عدم مشروعیت و قلچماقی و بی منطقی آنان را نشان میدهد. در ضمن کمی به تاریخ مراجعه کنید و داستان شعبان بی مخ و طرفدارانش را بخوانید.
آری کاش فرصتی پیش میآمد و در خطرگاهی مثل شلمچه با امثال من بسیجی همراه میشدید تا بفهمید که شجاعت یعنی چه. به شیخ مظلومی چنین حمله کردن کار هیچ بسیجی و رهرو بسیجیان نیست. به عنوان کسی که در تنور جنگ آبدیده شده و در مکتب خمینی درس عشق خوانده ام واقعا متاسفم که شما نسل جوان چه بیراهه میروید و متاسفانه با بستن چشم دلتان در راهی قدم برمیدارید که طرفداران رجوی قدم برداشتند. یعنی از آزادگی و سوال میترسید و راه را بر اندیشه هایتان بسته اید. برادران من به والله عثمان و معاویه و یزید هم خود را جانشینان پیغمبر خدا میدانستند و انحراف در خلافت اسلام هم به همین ترتیب شروع شد. ملاک کسی نیست که به جای امام تکیه زده. ملاک ارزشهائی است که امام به ما یاد داده و حکومت حاضر ما از آنها چیزی به بهره نبرده.

خدا همراه همه شما و انشاءالله همگی ما به راه راستین پیر جماران که همانا اخلاق طیبه امیرالمومنین و سعه صدر او حتی در مقابل اشعث ها بود باز گردیم و از تخطئه های رجوی گونه بپرهیزیم. به والله همه شما را دعا میکنم.

کفش پرانیهای ایرانیان و اعراب

این همه از فرهنگ ایرانی و والا بودن اون گفتیم ولی دست آخر از عربها درس و مشق گرفتیم و لنگه کفش زدن را از آنها آموختیم. البته نمیخواهم آقای خبرنگاری که با شجاعت جان خود را به خطر انداخته و به جورج بوش لنگه کفش پرت کرده بود را مذمت کنم و یا از ارزش کار کسی که علیرغم خطرات موجود به معاون وزارت ارشاد لنگه کفش پرت کرد کم کنم. این هردو با شجاعت اینکار را کردند یکی با پیروی از فرهنگ خودش و دیگری در اقدامی با معنا برای کسانی که با سوء استفاده از مسائل برادران عربمان سالوسانه سعی در لاپوشانی مسائل کشور خودمان میکنند. اما این کفش پرت کردن اعراب مرا ناخودآگاه یاد اسیران دربند ما میاندازد که آنها را در شهرهای عراق میگرداندند و مزدوران بعثی عزیزان مارا آماج لنگه کفشهای خود قرار میدادند. حالا هم یک بزدلی به شیخ شجاع اصلاحات کفش پرانی کرده به خیال اینکه دارد از اقدام شجاعانه خبرنگار بغدادی تبعیت میکند. نه برادر کار شما نه تنها شجاعت نیست که بلکه بزدلانه است. آقای کروبی اگر سپاه داشت و سلاح داشت شما جرئت اینکار را نمیکردی. حالا هم که مزد و جایزه ات محفوظ است. هر گردی گردو نیست.

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

امروز بلوچستان تنهاست!

امروز بلوچستان تنهاست
چرا که سردار فیروز آبادی و فضلی
در تنگ احد تهران
با دعای فرج
به دنبال غنائم میگردند
و برای
حفظ نظام
سکوت اعتراض را
با سفیر گلوله میشکنند
و سبز ندای تفکر و اندیشه سهراب را
به سرخی خون می آلایند

آری بلوچستان سرخ است
همانگونه که سبز ها گلگون شدند
و سرخی خون شهیدان
دوباره سکوت فریاد میکند
که خشونت طالبان را
در تهران و بلوچستان
بزداید
و نور سپید اهورائی آزادی
بر این سرزمین برگرداند

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

زبانحالی برای پسر شهید بزرگوار جنگ شهید همت

پدرم
از فضل تو مرا چه حاصل
که فضل تو را ذوا لقدرها
غصب کرده اند
و احمدی نژاد پزش را میدهد
شهادتت را تبریک گفتند
و یتیم شدن مرا
به هیچ گرفته اند.

پدرم
راستی میدانی که بزرگراه داری
و برادرم را
با ضرب و شتم ادب کردند
که در تنگراههای فکری تحجر
بخزد و هوس سرعت نکند

میگویند همت مرد بزرگی بود
و من از او فضلی به ارث نبرده ام
و چون سردار فضلی
خاموش نبوده ام.

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

کلام معلم مدرسه عشق

بسیج مدرسه عشق است. این کلام اولین بار توسط معلم این مدرسه عشق گفته شد و امام عزیزمان نیز بعدا در پیامهایش از آن استفاده کرد. نگاهی به جملات ذیل از بیانیه اخیر او بیندازید و میبینید که الحق که اوست که معلم عشق این مدرسه عشق است:

آرمان این روز آن است که رنگ‌های گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشت‌های گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند.

در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور می‌کردم و می‌دیدم‌ که آن چهره‌ها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.

...

این درسی است كه ما از رزمندگان خود در هشت سال دفاع مقدس آموختیم. در آن سال‌ها دو گروه در جبهه‌های جنگ حاضر می‌شدند؛ گروه نخست ایام جنگ را مبارزه كردند و سپس به نظرشان رسید وقت زندگی كردن رسیده است؛ وقت آن كه پول روی پول بگذارند و برج روی برج بسازند. و گروه دوم كه برای معنویتی سرشارتر به جبهه می‌رفتند. آنها برای ایثار کردن عازم جبهه نمی‌شدند؛ می‌رفتند تا از فضای نورانی‌ آنجا بهره‌مند شوند.


شاید برای کسانی که آن فضا را تجربه نکرده‌اند هضم این کلمات آسان نباشد، اما واقعیت دارد. نه آن که ایثار نمی‌کردند؛ نامدارترین قهرمانان ما آنان بودند. اما درمقابل آن گوهرهایی که به دست می‌آوردند باور نداشتند که دارند از خود‌گذشتگی می‌کنند. آنها سال‌های جنگ را زندگی کردند و پس از آن مبارزه‌شان شروع شد؛ مبارزه‌ای آرام برای پاسداری از حیاتی، یا لااقل خاطره حیاتی که چشیده بودند. اگر آنها نبودند ما نمی‌توانستیم هشت سال با دستان خالی بایستیم.

چه حیف و صد حیف که در مقابل این معلم عشق و ادب کسی بر مسند ریاست جمهوری تکیه زده که نه از عشق بهره برده و نه از ادب و دعای فرج آقا را بازیچه ای کرده که با سخنان بی حکمتش به حرمت آن دعای مقدس توهین نماید.


فرزند برومند شهید همت: افتخار می‏کنم که مردم می‏گویند بسیجی واقعی همت بود و باکری، مردم ما می‏فهمند!

من از مسوولان تشکر می‏کنم. از زماني که خودم را شناختم شما بلاهايی بر سر ما آورديد که من غم پدر نداشتن را احساس نکردم!


محمدمهدی همت: "وقتي مي شنوم فرزند دکتر بهشتی را بازداشت می‏کنند و هيچ کس هم در اين نظام کاري انجام نمی‏دهد و با 200 ميليون تومان پول نقد او را آزاد می‏کنند، پس خدا به داد ما برسد، کمااينکه به سراغ من هم آمدند. من اصلاً از اين وضعيت تعجب نکردم، چرا که انتظار اين اتفاقات و حتی بدتر از اين را هم داشته و دارم. من با مسئولان کاري نداشتم. ما پس از شهادت حاج همت از سياست کنار کشيديم. برادر من پسر کوچک شهيد همت را آنقدر با باتوم زدند که انگار چه جرمی مرتکب شده است. سه بار اقدام به بازداشت او می‏کنند که دو بار مردم او را نجات دادند و بار سوم يکی از ماموران نيروی انتظامي او را نجات می‏دهد، به پهلوی مادرم، همسر شهيد همت، چنان با باتوم ضربه وارد کردند که ما تا نيمه شب در بيمارستان بوديم تا کليه‏اش خونريزی نکند."


- آقای مهدی همت هنگام شهادت پدرتان چند سال تان بود؟

27 ساله هستم و موقع شهادت پدر یک سال و چهار ماه داشتم.

- در این سال ها به عنوان فرزند شهید همت حضوری ملموس نداشتید. علت خاصی داشت؟

در این سال ها کار ما فقط خون دل خوردن بود. برای مثال لشگر 27 محمد رسول‏الله لشگری است که پدر من تاسیس کرد و نوک پیکان حمله کشور بود، تا این اواخر فرمانده سابق لشگر 27، هر سال مراسمی را برای شهید همت برگزار می کردند و هیچ گاه ما را که خانواده شهید همت بودیم، دعوت نمی کردند. البته من از عملکرد ایشان چیز قشنگی به خاطر ندارم. من همیشه از اخبار می شنیدم و با اتوبوس از اصفهان به تهران می آمدم و در بین مردم در این مراسم حضور داشتم. اما مراسمی که در سال 86 برای پدرم برگزار کردند مایه ننگ ما بود. آنقدر مراسم افتضاح بود که همه می گفتند ما برای مظلومیت حاج همت گریه کردیم.

این مراسم مرا به یاد کسی می انداخت که فقط با دولا راست شدن نماز می خواند و در این نماز خواندن حضور دل ندارد. هر سال تاریخ و مکان برگزاری مراسم مشخص بود اما در آن سال مکان و تاریخ را تغییر دادند. یکی از دوستان می گفت مراسم مادر دوستش گرم تر از این مراسم برگزار شده بود. مراسم هر سال آخرین پنجشنبه یی که به 17 اسفند نزدیک تر بود در سالن دعای ندبه بهشت زهرا (س) برگزار می شد و این روند پس از شهادت هر سال ادامه داشت. اما این بار به جای سالن ندبه، مراسم در یکی از مساجد کوچک مرکز شهر در یک منطقه شلوغ که طرح ترافیک هم بود، برگزار شد و تاریخ برگزاری مراسم هم تغییر کرده بود و بسیاری از کسانی که اطلاع نداشتند، در تاریخ اعلام شده قبلی به سالن دعای ندبه مراجعه کرده بودند در حالی که مراسم بدون اطلاع بعدی در مکانی دیگر برگزار شد. به هر ترتیب مراسم تغییر کرد.

کسانی که می توانند در مورد شهید همت به خوبی صحبت کنند، دعوت نمی شوند و هر سال فقط دو سه نفر هستند و آنها صحبت هایی را مطرح می کنند. پس از آن شکایت کردم و به گوش مسوولان رساندم که اگر قرار است مراسم این گونه برگزار شود، این مراسم را دیگر برگزار نکنید. پس از آن آقای سردار همدانی قائم مقام بسیج کل کشور به جای آقای کوثری آمدند و مراسم را برگزار کردند. آن سالی که آقای همدانی مراسم را برگزار کردند و ایشان برای نخستین بار ما (خانواده شهید همت) را به مراسم دعوت کردند، مراسم خوبی بود. پس از آن هم با توجه به اعتراض من به نحوه برگزاری مراسم در سال 86، در سال 87 مراسمی را در سالن وزارت کشور برگزار کردند. مراسم باشکوهی بود و سالن وزارت کشور تا آن موقع چنین جمعیتی را به خود ندیده بود. البته قرار بود سخنران آن مراسم نیز آقای احمدی نژاد باشد که با مخالفت های ما این امر صورت نگرفت.


- این گلایه ها...

برخوردها و رفتارهای مسوولان علت اصلی انزوای ماست. در واقع نوع برخوردها، نوع توقعات، نوع نگاه ها و ارزش ها تغییر کرده اند. مسائلی که از طرف مدعیان انقلاب ارزشمند بود، اکنون تبدیل به ضدارزش شده است و در واقع مسائلی که برای ما ارزشمند است، اکنون برای دیگران ارزشمند نیست. برخی دوستان گاهی می گویند چرا هیچ گاه صحبت نمی کنی؟ چرا سکوت کرده یی؟ می گویم اگر آبرویی هم اکنون برای حاج همت نزد مردم وجود دارد به دلیل سکوت ماست. چیزی نگفتم که بعداً تهمتی به فرزندان شهید همت نزنند و حاج همت را بدنام نکنند.

- نحوه برخورد مسوولان در سال های اخیر و به خصوص حوادث پس از انتخابات را چگونه ارزیابی می کنید؟

به نظر من اتفاقاتی که هم اکنون پیش آمده، نتیجه برنامه ریزی ها و سرمایه گذاری های سال های قبل است که اکنون برداشت می شود. اکنون مردم فکر می کنند من به عنوان فرزند شهید همت از زندگی و رفاه بالایی برخوردارم و از بانک مرکزی کانالی به منزل ما باز شده است. در حالی که این گونه نیست. مثالی برایتان عنوان می کنم. من در دوران دبیرستان در مدرسه تیزهوشان قبول شدم اما به دستور بنیاد شهید اصفهان از ثبت نام من ممانعت به عمل آمد. زمانی که من در دانشگاه قبول شدم آقای سلیمانی با هماهنگی آقای فروزنده رئیس وقت دانشگاه آزاد از ثبت نام من جلوگیری کردند.

دلیلی عنوان نکردند فقط یکسری مشکلات را مطرح کردند. در واقع به گونه یی عمل کردند که من نتوانستم ثبت نام کنم. چهار پنج سال بعد با آقای جاسبی مساله را مطرح کردم. آنها بلایی سر ما آوردند که می خواهند ما را با ارزش های پدرم و امام بد کنند. در سال های گذشته این مسائل به صورت پنهانی وجود داشت اما این اقدامات علنی شده است. وقتی می شنوم فرزند دکتر بهشتی را بازداشت می کنند و هیچ کس هم در این نظام کاری انجام نمی دهد و با 200 میلیون تومان پول نقد او را آزاد می کنند، پس خدا به داد ما برسد کمااینکه به سراغ من هم آمدند. من اصلاً از این وضعیت تعجب نکردم چرا که انتظار این اتفاقات و حتی بدتر از این را هم داشته و دارم. من با مسوولان کاری نداشتم. ما پس از شهادت حاج همت از سیاست کنار کشیدیم.

- در این سال ها آیا مسوولان در کنار شما و خانواده تان حضور داشتند؟

در این سال ها به جز آقایان کروبی، محسن رضایی، آقای دهقان رئیس سابق بنیاد شهید و تا حدودی آقای خاتمی، هیچ یک از مسوولان سراغی از ما نگرفتند. البته برخی ها نیز هستند که نسبت به ما ارادت دارند اما تحت فشار و محدودیت هایی هستند. از ما عذرخواهی می کنند که نمی توانند بیشتر در کنار ما باشند.


- جریان اینکه در حوادث اخیر به سراغ شما هم آمدند، چیست؟

من خواب بودم که مادرم با نگرانی آمد و گفت نیروهایی بی سیم به دست آمده اند تو را ببرند. من متاسفم که به عنوان فرزند شهید همت در نظام جمهوری اسلامی مجبور به انجام این کار شدم و آن روز فرار کردم. این فرار تا بعدازظهر ادامه داشت. می دانستم با این فرار به اصطلاح آب در لانه مورچه ها ریخته ام اما به مادرم گفتم هر اتفاقی بیفتد، دیگر مهم نیست و من می خواهم به خانه برگردم. آن روز به هر نحوی قضیه فیصله پیدا کرد. زمانی که جویا شدم متوجه شدم آن افراد از غ...ف آمده بودند. البته بعد یکی از مسوولان وزارت اطلاعات با من تماس گرفت و به من گفت اتفاقی برایم نخواهد افتاد. آنها عنوان کردند آن افراد از وزارت اطلاعات نبودند. پس از آن دادستانی هم عنوان کرد کار نیروهای آنها هم نبوده است. به این ترتیب همه حاشا کردند و مشخص نشد آنها چه کسانی بودند.

سپس در تظاهرات سکوت که در روزهای نخست اعتراضات برگزار شد، مادر و برادرم در تظاهرات حضور داشتند. بعداً شنیدم یکی از بی سیم به دستان خانواده شهید همت را در میان جمعیت شناسایی کرده و می پرسد دستور چیست و دستور می آید که بزنید و ببرید. برادر من پسر کوچک شهید همت را آنقدر با باتوم زدند که انگار چه جرمی مرتکب شده است. سه بار اقدام به بازداشت او می کنند که دو بار مردم او را نجات دادند و بار سوم یکی از ماموران نیروی انتظامی او را نجات می دهد و به پهلوی مادرم همسر شهید همت چنان با باتوم ضربه وارد کردند که ما تا نیمه شب در بیمارستان بودیم تا کلیه اش خونریزی نکند. به یکی از دوستان هیاتی می گفتم همیشه به هیات می رویم، روضه پهلوی شکسته حضرت فاطمه را گوش می کنیم اکنون به پهلوی مادر خودمان این گونه ضربه وارد می کنند. البته تهدیدات دیگری نیز صورت گرفت اما هنوز به صورت جدی همانند پسر شهید بهشتی به سراغ ما نیامده اند.

- گلایه های خود را در مورد تمامی این سال ها بگویید.

اولین کتابی که در مورد شهید همت نوشته بودند کتاب حکایت سرخ است. یکی از انتقادات من این مساله است. کتاب حکایت سرخ به نویسندگی حجتی از ابتدا تا انتها پر از تحریف و دروغ در مورد پدرم است. این کتاب با هزینه بیت المال در مدارس کل کشور پخش شد و ما هر چه سعی کردیم، نتوانستیم جلوی انتشار و پخش این کتاب را بگیریم. زمانی که من به دنیا آمدم، پدرم با آن همه مشغله برای دیدن من سریع خودش را رساند طوری که دوستانش می گفتند گویا به دنیا آمدن تو به او الهام شد و سجده شکر به جا آورد. او به اصفهان آمد و از مادرم تشکر کرد و با اینکه پدربزرگم در گوش من اذان گفته بود، مجدداً اذان گفت و با من اتمام حجت کرد. پدر من این میزان لطافت و محبت از خود نشان داد اما این کتاب در تحریفی کامل عنوان کرده زمانی که مهدی به دنیا آمد هر چه به شهید همت گفتیم بیا، نیامد. هر چه از او خواستیم، شش ماه شد نیامد و نامه داد چقدر می گویید بیا و این کتاب عنوان کرده پدرم گفته پسرم را لباس رزم بپوشانید و همانند علی اصغر حسین به جنگ بفرستید. شما ببینید تحریف تا چه حد؟ زمانی که مردم عادی این کتاب را می خوانند تصور بسیار بدی از این شخصیت در ذهن آنها نقش می بندد.

پس از آن زمانی که دیدند شهید همت بی کس نیست، از انتشار این کتاب ها جلوگیری به عمل آمد. تنها خانواده شهید همت نبود که فراموش شدند بلکه مردم و تمامی این ارزش ها بود که فراموش شدند. هیچ گاه چون پسر حاج همت بودم نه احساس غرور کردم و نه ناراحت شدم. افتخار این نام را برای خودم داشتم و یک زندگی سخت در اجتماع. بسیاری از کسانی که مرا می شناسند، می ترسند به من نزدیک شوند. می گویند پسر همت است. دردسرساز است. برخی دیگر هم که نزدیک می شوند به این امید می آیند که سوءاستفاده یی کنند.

به سختی دوستان واقعی و ثابتی وجود دارند که بدون ترس و سوءاستفاده دوست باشند. این مساله زندگی ما را سخت تر می کند. گاهی چنان تبلیغات منفی علیه ما شکل می گیرد که مردم فکر می کنند ما چگونه زندگی می کنیم. خدا را شکر که در این مدت مشخص شد ما تفاوتی با سایرین نداشتیم و حتی وضعیتی بدتر از مردم داشتیم. شما اکنون مشاهده می کنید کسانی در مناصب کشوری قرار می گیرند که نه در انقلاب و نه در جنگ هیچ بهایی نپرداختند. ما کسانی هستیم که پیش از این امتحان خود را پس داده ایم. آنقدر که ما به این خاک و نظام علاقه مندیم، هیچ کدام از کسانی که ادعا می کنند و نان این نظام را می خورند، علاقه مند نیستند.

ما روزگار بسیار سختی را گذراندیم که شاید هیچ وقت کسی نفهمد خانواده سرلشگر شهید همت بودیم. شاید مادرم راضی نباشد که این مساله را مطرح کنم اما ما در سال 76 پول خرید یک بخاری را نداشتیم. ما در خانه هایی زندگی کردیم که آن خانه در نداشت، گاز نداشت، فاضلاب نداشت. اینها واقعیات زندگی ما است و در مقابل تفکرات مردم چیز دیگری است. اما امیدوار بودیم برای سایرین اوضاع خوب باشد که این گونه نیز نبود. الان اوضاع به گونه یی شده است که هر کس به اصول و ارزش ها، ارزش قائل نباشد بیشتر به پیشرفت و ترقی رسیده است. به نظر من بازماندگان جنگ که اکنون حضور دارند و دارای مقامی هستند، مقصرند. بچه هایی که در جنگ مخلص و خوب بودند همه به حاشیه رانده شده اند. درد ما این است.

مثالی برای شما عنوان می کنم. از افراد مختلفی که در جنگ حضور داشتند؛ کسی که فرمانده و رشید و فداکار بوده و کسی که فقط در جبهه ها خرابکاری می کرده و کاری از دستش برنمی آمده است اکنون شغل آن فرمانده رشید و تلاشگر راننده تاکسی شده است و شغل آن کسی که در واقع هیچ کاری در جنگ نکرده اکنون فرمانده لشگر شده است. اینها کوچک ترین اتفاقاتی است که برای ما پیش آمده و من بسیاری از مسائل را عنوان نمی کنم. می گویند صدام بد بود. اما همان صدام جنایتکار تمامی فرزندان فرماندهان خود را برای تحصیل به اروپا می فرستاد. اگر پدر ما وفادار بوده، پس خود ما هم وفاداریم. پس حتماً دلیلی یا ترسی وجود دارد که با ما این گونه رفتار می کنند. من با بسیاری از کسانی که صحبت می کنم، چنان متعصب و جاهلانه رفتار می کنند و از مسائل بی ارزش حمایت هایی می کنند که جاهلانه است. تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که در این اتفاقات در کنار مردم باشیم. افتخار می کنم که مردم در تهران می گویند بسیجی واقعی همت بود و باکری... مردم ما می فهمند.

- هم اکنون اتوبان همت به نام پدرتان است. فکر می کنید این دست اقدامات در حق شهید والایی چون شهید همت کافی است؟

آقای موسوی در بیانیه شماره 12 خود بسیار زیبا عنوان کرده بودند «حرمت هر شخص به فرزند اوست.» اصلاً از اینکه بزرگراه به نام پدرم است، خوشحال نیستم. هر کس یک دهم پدر من معروف بود، هزاران سوءاستفاده از این نظام می کرد. من یک شرکت ساده با حداقل درآمد در اصفهان دارم. بسیاری از افرادی که از طرف آقایان به عنوان بی حجاب و عدم پایبندی به ارزش اسلامی لقب می گیرند، بیشتر برای شهدا و جانبازان ارزش قائلند. اما برخی مدعیان برای شهدا ارزشی قائل نیستند. برخی مثلاً خودی هایی که مرا نمی شناسند، بارها جلوی خودم شروع به بدگویی راجع به من کرده اند. دروغ های فراوانی را در مورد من مطرح می کنند. حتی مراسم برگزار می کنند و می گویند خانواده شهید همت منحرف شده اند. برخی ها روزی عنوان کردند مهدی همت به دلیل اینکه بزرگراه را به نام پدرش کرده اند، شکایت کرده و پنج میلیارد تومان پول دریافت کرده است. من از مسوولان تشکر می کنم. روزی به آنها گفتم از زمانی که خودم را شناختم شما بلاهایی بر سر ما آوردید که من غم پدر نداشتن را احساس نکردم.


- از خاطراتی که مادرتان از پدرتان، شهید همت، برایتان نقل کرده، بگویید.

یکی از مسائلی که پدرم به مادرم عنوان کرده بود، این بود که از مادرم عذرخواهی کرده و گفته بود متاسفم روزی خواهد آمد که از هر هزار مرد، یک مرد به معنای واقعی در جامعه وجود نخواهد داشت. تنها کسی که بعد از شهادت حاج همت همیشه به ما محبت کرد و همیشه در کنار ما بود آقای مجتبی صالح پور بود. با اینکه همیشه بلاهای مختلفی بر سر او آمده است اما باز هم در کنار ما بوده است. ایشان تنها کسی بودند که پدرم بیش از چشم هایش به او اعتماد داشت.

- از روزهای سختی که گذرانده اید، از فراز و نشیب های زندگی بگویید.

سه سال اول شهادت حاج همت مشکلات زیادی داشتیم. که به لطف و محبت آقای کروبی مشکلات تا حدودی برطرف شد. اواخر دهه 60 و تمام دهه 70 را با سختی فراوانی گذراندیم. بیماری داشتم که پزشکان از درمان من ناامید شده بودند. من در بخش مردان بستری بودم و مادرم در کنار من حضور داشت و در بیمارستان بر سر او فریاد می زدند که باید از بخش بیرون بروی و همسرت برای همراهی پسرت در بخش باشد. خب مادر من که نمی توانست بگوید همسرش شهید شده است. بنابراین همه این غم ها را در درون خودش پنهان می کرد. شاید ما نسبت به دیگر خانواده های شهدا، سختی ها و مشکلات بیشتری را متحمل شده باشیم.

- پدرتان برای حفظ نظام و حفاظت از مرزهای کشور، دفاع از مردم و برای ادامه آرمان های امام خمینی و انقلاب جنگیدند و به شهادت رسیدند. فکر می کنید اگر پدرتان اکنون حضور داشت، چه عکس العمل و دیدگاهی در مورد حوادث این روزها و نحوه رفتار با خانواده اش داشت؟

به نظر من این اتفاقات از همان سال های اول برنامه ریزی شده بود. ایمان دارم که حاج همت این روزها را دید که آن روزها طلب مرگ از خدا کرد و طلب بخشش از مادرم داشت. زمانی که شهید همت به مکه رفت، سه آرزو از خداوند داشت؛ اولین آرزویش این بود که در سرزمینی نباشد که نفس امام خمینی در آن نباشد. دومین درخواستش از خدا این بود که جانباز و اسیر نشود. او از خدا خواسته بود فقط شهید شود، آن هم زمانی که از اولیاءالله شده باشد. می گویند خودشناسی، خداشناسی می آورد. می گفت اگر جانباز یا اسیر شوم، ممکن است ایمانم را از دست بدهم. سومین درخواستش هم مادرم بود. او مادرم را از خدا خواست و یک جفت پسر می خواست که ادامه دهنده راهش باشند. به همین دلیل قبل از تولد من و برادرم به مادرم می گفت بچه ها، پسر هستند. پدرم به تمامی آرزوهای خود رسید.

حاج همت از آن دست فرماندهانی نبود که فقط در ماشین بنشیند. حاج همت خودش همیشه در کنار بسیجی ها بود. در کدام جنگ در جهان، فرمانده عملیات خودش برای شناسایی می رود. حاج همت خودش در کنار بچه ها در صف اول حضور داشت. او هیچ گاه خودش و ایمانش را دور نزد. عشق مردم به او به دلیل اخلاص اش بود. حتی برخی از همرزمان پدرم تعریف می کنند که «خمپاره در دو قدمی حاج همت منفجر می شد و پدرم سالم می ماند و ما تعجب می کردیم که حتی یک ترکش به حاج همت اصابت نمی کند،» همین مساله است که نشان می دهد به آرزوهایش رسید. او نه جانباز شد و نه اسیر. درست در همان زمانی که از خدا خواست، شهید شد. من واقعاً خوشحالم که او نیست که این روزها را ببیند. من دعا می کنم که حاج احمد متوسلیان هم زنده نباشد.

روزی یکی از دوستان پدرم که جانباز شیمیایی است و پس از جنگ برای درمان به کانادا رفت و خانواده اش اجازه ندادند برگردد، با من تماس گرفت. او در آنجا مدرسه دارد و خودش هم تدریس می کند. گفت می خواهد برگردد. می گفت می خواهد به ایران که مذهب تشیع در آن وجود دارد، برگردد. به او گفتم وضعیت آن گونه نیست که بتوانی برگردی، حداقل زندگی ات را نفروش. یک سفر بیا بعداً اگر خواستی بمان. اما او قبول نکرد و حتی مرا سرزنش کرد که «تو از راه پدرت منحرف شده یی و مایه ننگ پدرت هستی.» زندگی اش را فروخت و به ایران آمد. فردی که شیمیایی بود و در آنجا یک قرص هم مصرف نمی کرد، به محض ورود به ایران، به دلیل خونریزی معده در بیمارستان بستری شد. پس از اینکه به ایران آمد، دیگر با من تماس نگرفت. مدتی گذشت و زمانی با من تماس گرفت که روی پله های هواپیما در حال بازگشت به کانادا بود

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

دیروز مروه بار دیگر شهید شد!


دیروز مروه بار دیگر شهید شد
و پیش ندا رفت.
قاتل ندا او را هم کشت
و آبروی مردم ایران را
با پوزخندی فروخت.
تا خود را قهرمان فلسطین بداند
و با دستهای آلوده به خون سهرابش
خون بچه های غزه و لبنان را به سلامتی شارون بنوشد.
تا همچنان او به کمای فکری فرو رود
و برای صندلیهای خالی دعای فرج بخواند.
و بیندیشد که خفاشان هاله نور او را نمیبینند
و آرای ۲۴ ملیونیش را.

گویند شهیدان زنده اند
و میبینند و میشنوند
به جز اخبار بد را.
اما ندا دیروز خبردارشد
و مروه غصه دار
که چگونه خون خواهرش را میخواهند پایمال کنند.
و ندا در داد و استغاثه کرد
که تعصب را مولا ریشه کن کناد!
که این اهریمن سگالی روس و بسیجی نمیشناسد
میکشد حقیقت را در قلبها
قبل از آنکه مظلوم را کشد.

دیشب ندای مروه را خدا شنید.

اما کوردلان همچنان مست از خون مظلومان
میخندیدند
و دعای فرج را از حلق میخواندند.

و به طولای ولضالینشان راه گم کرده بودند.

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

آیت الله امجد: يك سيلي بيجا كسي بخورد همه ما مسئول هستيم!

فرازهائی از سخنان آیت الله امجد در شب بیست و سوم ماه رمضان:

يك سيلي بيجا كسي بخورد همه ما مسئول هستيم .مخصوصاً طبقات علماي بزرگ كه من خاك پايشان هستم . من اگر ظلم مي كنم به من بگو .ستايشگري بيجا نكن .مديحه سرايي نه ،انتقاد / مشكل ما غم نان وبيم جان است مي ترسم اگر حرف بزنم من را بگيرند مي ترسم عمامه ام را بردارند / به خاطر دنيا انسان پا روي حقايق بگذارد؟تير به امام حسين (ع) بزند ؟سر امام حسين (ع) را از بدن جداكند؟ علي (ع) را بُكُشد ؟براي چه ؟براي دنيا !/ مكتب علي (ع) اين است ،دوستان علي (ع) به دنيا دلبستگي ندارند .كه اگر ميز را ازدستش گرفتي منكرخدابشود ، دين ومذهب را رها كند .اگر كه ميز پيدا كرد خدا را بنده نباشد .كجائيم ؟ / نقد، نه ايراد گيري .نقد مثل آيينه است .اين ستايگشري ومديحه سرايي هاي بيجا ،اين غرور وخودبزرگ بيني ،انسان را ازخدا دور مي كند / ماهمه برادريم ،بايد به هم كمك كنيم .ما دعا مي كنيم وانتظار داريم دعايمان مستجاب شود .آن امربه معروف ونهي از منكر نمي كنيم .فكر مي كنيم نهي از منكر فقط موي يك خانمي بيرون بود ،فقط اين منكراست / كجا داريم مي رويم ؟چه مي كنيم ؟مي گويند انتقاد كنيم نظام تضعيف مي شود ؟اتفاقاً با امر به معروف نظام تقويت مي شود. اختلال نظام عقلاً وشرعاً حرام است .حفظ نظام اوجب واجبات است .اگر امر به معروف نكنيم .اگر تذكر ندهيم اختلال پيش مي آيد .اين سيد ابوترابي با من خيلي رفيق بود .10 سال زير شكنجه وشلاق بعثي ها آخ نگفت .رفقاي ما هركدام 10 سال 8 سال توي زندان بودند .اين مردم داغ ديده هستند .الآن اين جانبازان شيميايي توي خانه چه مي كنند .اين همه شهيد ، اين همه جانباز .نظام را بايد حفظ كرد .ولي نه اينكه تذكر حرام است .تملق حرام است .نقد نهادينه بايد در جامعه باشد .هم بايد همديگر را نقد كنيم .چرا افكار ما جمع نمي شود .چرا نمي توانيم مشكلات جامعه را حل كنيم .اين همه اختلافات / بي غيرتي خيلي بد است .قديم اگر يك مردي به مردي مي گفت : بي غيرت مي مُرد .بدترين فحش بود.اگرزني به زني مي گفت :بي حيا آن زن مي مُرد / مگر نخوانده ايم خلخال از پاي زن يهودي باز كردند علي(ع) مي گويد :بايد مرد مسلمان بميرد از غصه .كجائيم ؟داريم كجا مي رويم ؟چه مي خواهيم بكنيم ؟چه مي خواهيم بشويم ؟خديا فرج امام زمان را برسان المستغاث بك يا صاحب الزمان.
ننگ عالم است من اسم علي (ع) را بياورم هيچ خصوصيتي از علي (ع) نداشته باشم.

واي برمسئولي كه در اتاقش را ببندد وبگويد مي خواهم نماز اول وقت بخوانم ومردم پشت درباشند.

مردم مسئولان مملكت نوكر شما هستند بايد وظايفشان را انجام بدهن.د

اياك نعبد واياك نستعين .برگرديم به اسلام .برگرديم به حقايق .اين حقايق دارد از دست ما مي رود.

تعقل تفكر دارد از دست مي رود .امام حسين (ع) علي اكبر (ع ) را فدا كرد كه ما انسان بشويم . نه اينكه فقط دولا و راست بشويم . الله اكبر به خاك بيفت وبگو من بنده هيچ كس نيستم .خودمان را گم كرديم.


كسي كه قائل عظمت براي خودش باشد ملعون است . هرآدم خودخواه ومغروري كه ادعاي سركشي كند اين ذليل مي شود. اين شب ها از خدا بخواهيم استعفاي مارا بپذيرد. مانمي خواهيم خداباشيم .مي خواهيم بنده باشيم .

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

عبدالله عراقی ، فرمانده سپاه یا لات چاله میدون …

پدری است دارد برای یک روحانی درد دل می کند. جانبازی چهل درصد که بیش از ۲۸ سال در سپاه خدمت کرده است. گله دارد از مرگ فرزندش که گویا در یک درگیری شخصی کشته شده است. گله دارد از سپاه و عبدالله عراقی که از قاتل حمایت میکنند.

Linkعبدالله عراقی کنار آخوند حاضر اول بی تفاوت از سخنان مرد می گذرد ، اما کم کم که می بیند خطاب آن پدر ، خودش است ، جواب می دهد:

پدر: پسرم را کشته اند ، بعد هرچه می گویم کسی جواب نمی دهد. مدام تهدیدم می کنند و اراذل را سراغم می فرستند. امنیت جانی ندارم ، اگر کشته بشم ، مسولش آقای عراقیه . ۴۰ درصد جانبازم ، ۲۸ تو سپاه خدمت کردم اما اینها دارن از یه قاتل حمایت می کنن. درد من اینه ، چرا تو سپاه پاسداران از قاتل حمایت کنن ، و رسما به آدم توهین کنند. ایشان به من می گه غلط کردی پیگیری کردی ، هر غلطی دلت می خواد بکن …

سرتیپ عبدالله عراقی : تو برو شکایتت رو بکن … تو مجلسش هم باهات میایم ، برو شکایتت رو بکن. طرف اولاد پیغمبره ،

پدر:چی اولاد پیغمبره ، قاتله

سرتیپ عبدالله عراقی : مرد بودی رضایت می دادی .

پدر: چرا رضایت بدم بچه ام رو کشته

سرتیپ عبدالله عراقی : عزت خودت می رفت بالا

پدر: بچه خودت بود رضایت می دادی ؟ چه توقع بیخودی ؟ من برای خدا انقلاب کردم ، من حکم خدا رو اجرا کردم ، برای چی می گی رضایت بده

سرتیپ عبدالله عراقی : چی می گی

پدر: تو برای چی به من می گی اگر مرد بودی رضایت می دادی ؟ تو مرد نیستی !

سرتیپ عبدالله عراقی بلند می شود و پدر مستاصل را می زند.


یاد آوری میشود که سرتیپ عراقی فرمانده لشگر حضرت رسول (ص) یعنی در جایگاه شهید همت نشسته است. اما هیهات او که نماد اخلاق بود کجا و سرتیب عراقی کجا.

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش

اینروزها سخن از مولای متقیان امیرالمومنین زیاد گفته میشود اما عمل به آنچه گفته میشود بسیار کم است. قسمتی از این سخنان را در ذیل میآورم. امید که سردمداران حکومت ما هم از حرارت آتش دوزخ بیمناک بوده و همانند این مولای حق به مردم و حق مسلم این مردم احترام لازم را بگذارند.

على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!

سخنی دیگر با جوانانی که هنوز با احساسات پاک از اقدامات دولت ایران دفاع میکنند

در جواب یک دوست بلاگری که با ادبیات زیبایش و با احساسات از هر آنچه که در وطن عزیزمان گذشته در این چند صباح حمایت میکرد نوشتم:

خیلی قشنگ مینویسی و پر احساس هم هستی. اما گوئی که توانائی سوال از باورهای خود را نداری. همه چیز را حل شده فرض نموده ای و به ذهنت هیچ اجازه سوال نمیدهی الا از کسانی که فرضیاتت را به سوال ببرند. جوانی پرشور هستی. به عنوان برادر بزرگترت بسیجی شلمچه و مهران نصیحتت میکنم پس خواهشا به دل نگیر که از قلبی خالص بر میآید و امیدوارم که به قلبت بنشیند. مواظب باش که از احساساتت استفاده نکنند همانگونه که همیشه از احساسات جوانها استفاده شده است. یادت باشد که معصومین ۱۴ نفر بیش نبودند و نخواهند بود. یادت باشد که شیطان فقیه و مکلا و سبز و قرمز نمیشناسد. اینروزها روزهای سختی است. آنقدر بازار تهمت رونق دارد که این برادرت مجبور است با هزار لطایف با تو سخن بگوید به جای اینکه صریح و روراست. چرا که میدانم فیلتر سانسور از خودت قویتر از آنست که تا آخر سخن مرا بخوانی بدون اینکه مرا یا فریب خورده سبز بدانی و یا با مارک طلحه و زبیر ذهن خود را از اجازه اندیشیدن محروم کنی. این همان خطائی است که سازمان منافقین را به قهقرای کمپ اشرف برد. اشتباه نکن. شباهتها همیشه به صورت عکسی که از بنی صدر و میرحسین انداختی نیست. شباهتها عمیقتر از دست تکان دادنهاست. چه بسا فقیهی بالا مرتبه رجوی شود و با دانه های تسبیج دستور و فتوای تجاوز و قتل را بدهد. آنگاه است که برای او فتوای خفه کردن حقیقت هم به همان آب خوردن و بدون درنگ خواهد بود. من نمیگویم کی رای آورده و کی نیاورده و به چه کسی تجاوز شده و یا نشده. شما فقط به تلاشی که صداو سیما در عوض کردن حقایق کرده از عدم پیگیری قتل ندا و نسبت دادن آن به هر کس و ناکسی به جز پیگیری اصل ماجزا، تا برنامه ساختگی ترانه موسوی که خود حجه الاسلام شاهمرادی در نامه خود اذعان به ساختگی بودن برنامه ۲۰:۳۰ کرد و تا تمامی تلاشهای گسترده ای که به اسم اعترافات (من البته تعجب میکنم که شما چگونه آنها را راحت و بدون سوالی باور میفرمائید - همان فیلترهای سانسور از خود کارشان را خوب داردن میکنند) بر علیه انقلاب به اصطلاح مخملی انجام میشود. آیا تا به حال از خود این سوال را کرده ای که در یک نظام آزاد چگونه میتوان انقلاب مخملی راه انداخت؟ انقلاب مخملی یعنی چه؟ انقلاب مخملی یعنی پیروزی از طریق عوض کردن افکار عمومی و برنده شدن در انتخابات! اگر واقعا یک اتفاق چنینی در ایران ممکن بوده است؟ اگر بوده کیست که بگوید عمده مردم محکوما به عدم اشتباه! مگرولی فقیه چیزی جز رای مردم را میخواهد؟ مگر روشنگریهای دولت ما کافی نبوده که به زور سانسور و نظامی باید جلوی یک انقلاب مخملی را گرفت. آیا تا به حال از خود پرسیده ای که چگونه است که دولتی با این همه امکانات و صدا و سیما و ... از زیر سوال رفتن اینهمه واهمه دارد و دست به دستگیری هر کس میزند؟

میدانم که دم گرم من ممکن است در آهن سرد تو اثر نگذارد اما به عنوان یک بسیجی دلسوخته وظیفه خود میدانستم که حجت را تمام کنم. میدانم که روزی خواهی نشست و خواهی گفت عجب حرفهائی زد اون برادر بسیجی ما. امیدوارم که آنروز ایران ما آنقدر آزاد و رها و زیبا باشد که ما همگی به راحتی و دور از هر غوغائی با هم تبادل نظری سازنده و دوستانه بکنیم. البته اگر خدا عمر دهت.

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

ربوده شدن دختر بسيجي دلاور و انديشمند محترم آقاي جواد امام

حراميان دوباره دست به جنايتي ديگر زده و فرزند بسيجي دلاور و انديشمند محترم آقاي جواد امام را دستگير کرده اند تا با فشار به او وي را وادار به اعتراف کنند. عاطفه امام که چادرش را از سرش کشيده و به او هتاکي شده است نوزده سال بيشتر ندارد و پدرش به جرم نامعلومي مدتهاست که که در بند است.

همانطور که نويسنده وبلاگ نانوشته فرموده اند بازتاب دستگیری فرزند آقای امام باید آنقدر عمیق و بزرگ باشد که از تکرارش بترسند و عاطفه امام که تنها 19 سال دارد را آزاد کنند تا به آغوش خانواده اش بازگردد.

لطفا اين خبر را تا آنجا که ميشود منتشر کنيد.

نميدانم شايد آقاي جواد بايستي هر چه از او ميخواهند را بنويسد و اعتراف نمايند. مردم که ميدانند و فقط عده معدودي نادان اينگونه اعترافات را باور ميکنند. بگذاريم که کودتا چيان حرامي تصور پيروزي به ايشان توهم شود که بزودي خورشيد حقيقت چشم اين خفاشان را کور خواهد کرد.

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

نامه اي به هم ميهن بسيجي

نامه اي را به عنوان "نامه اي به هم ميهن بسيجي" در وبلاگ يکي از هموطنانم با عنوان "باشگاه انديشه ايراني" خواندم. توصيه ميکنم حتما سري به آن بزنيد. بسيار نغز و زيبا نگارش شده است.

آیت‌ا...جوادی آملی: تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند، نه نبوت، نه امامت، هیچ یک در خارج متحقق نمی‌شود.

نقش مردم در مقام اثبات و تحقق و اجرا، چه درباره اصل دین،‌چه درباره نبوت، چه درباره امامت بالاصل، و چه درباره نصب خاص، نقش کلیدی است؛ تا چه رسد به ولایت فقیه که نصب عام است. مردم اگر – معاذ الله – اصل دین را قبول نکردند، دین، نسیاً منسیا و فراموش شده می‌شود؛ اگر مردم نبوت را قبول نکردند، آن پیامبر مهجور می‌شود و اگر امامت امامی را قبول نکردند، آن امام مهجور می‌شود ولو آن که آن امام، همان حضرت علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) باشد. باید مقام ثبوت، ‌مروعیت، و حقانیت را از مقام اثبات، قدرت عینی و.. جدا کرد. اگر کشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند، نه نبوت، نه امامت، نه نیابت خاص، نه نیابت عام، هیچ یک در خارج متحقق نمی‌شود. کشور با صرف رأی علمی اداره نمی‌شود و در مقام اجرا، کار کلیدی در دست مردم است. حکومت اسلامی نیز حکومت سلطه و تحمیل نیست؛ اگر جبر و سلطه باشد، می‌شود همان حکومت باطل اموی و مروانی که پس از مدتی هم از بین خواهد رفت. / ولایت فقیه، جانشین امام معصوم (علیه السلام) است که امامت آن امام معصوم (علیه‌السلام) جزء اصول مذهب است نه اصول دین، و متفکران اسلامی اگر ولایت فقیه را به عنوان یک مسأله کلامی مطرح کرده‌اند، بر اساس نیابت فقیه از امام معصوم (علیه‌السلام) است، نه این‌که خود ولایت فقیه، در حد توحید و نبوت و معاد، جزء اصول دین یا در حد امامت، جزء اصول مذهب باشد.

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

ترسو خائن است.

شنيدم و خواندم که از افطار بستگان زندانيان اوين ممانعت به عمل آورده اند.
چه شده که از افطار هم ميترسند؟ اغتشاشگر کيست و چه کسي است که آشوب در دل مردم ميکند؟ آنکه همه را از حقوق اوليه خود سلب کرده و حتي فاتحه خواندن را آب به آسياب دشمن(؟) ميداند و از فاش شدن کوچکترين خبر جنايات سربازانش و حراميان لباش شخصيش تب و لرز ميگيرد؟ براستي اسلام از دست چه کسي در خطر است. شايد قسم خورده ترين دشمنان شيعه به اندازه اين حراميان به اصطلاح طرفدار ولايت نميتوانستند عليه شيعه ضربه بزنند.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

حسن صباح، مجازات، سازمان مجاهدين، طالبان، انصار حزب الله و لباس شخصي ها...

براستي چگونه است که هر از چند گاهي يک عده اي به دام گروههاي تندخوئي چون حسن صباح، سازمان مجاهدين، طالبان و انصار حزب الله يا لباس شخصي ها ميافتند. اين پديده مختض به ايران نيست و در کشورهاي ديگر به صورت گروههاي دست چپ و يا راست افراطي و يا گروهها مذهبي افراطي وجود دارند. اما همه و همه در يک نکته مشترکند. وآن اينست که نه تنها راه نجات را در خشونت ميبينند بلکه با بستن فکر خود و با خود سانسوري شديد امکان هر گونه پالايش فکري را به خود و افراد گروه خود نمي دهند. رجوي ولايت فقيه سازمان مجاهدين است و در ايران انصار حزب الله همانند سازمان مجاهدين به هر کسي که در رده هاي اين گروه به کارهاي گروه شک ميکند همچنان سازمان مجاهدين مارک و نشان بريده از ولايت به او زده و او را مستحق اشد مجازات و شکنجه ميداند.
اين گروهها اگر چه بر اساس اصول مقبول و زيبائي همچون عدالت، حفظ کشور و اسلام و يا حتي مبارزه براي آزادي تشکيل ميشوند. اما در عمل براي رسيدن به آن اهداف حتي از اصولي که خود دم ميزند پا فرا ميگذارند. مثلا سازمان مجاهدين که براي آزادي ميجنگد در ميان اعضايشان از آزادي خبري نيست و انصار که براي حفظ ولايت نشات گرفته از اسلام و ائمه تلاش ميکند اعمالشان هيچ شباهتي به اعمال امامان شيعه ندارد و حتي براي مرجعيتي که اساس شيعه و حيات شيعه برا آن بناست حق زير سوال بردن کارهايش را قائل نيست. از شکنجه و زور دريغ ندارد اما براي مولا علي گريه ميکند که شير خودرا به قاتل دربند خود ابن ملجم ميفرستد.
جالبترين نکته در مورد همچون گروههائي اينست که عليرغم روشهاي بسيار شبيه همي که دارند دشمن ترين با گروه نوع خود ميباشند. بطور مثال يک انصار حزب اللهي و يا لباس شخصي امروزي به شدت از يک سازمان مجاهديني تنفر دارد و حتي دوستان سبز محله خود را برابر منافقين ميداند و در نقطه مخالف يک دنباله رو رجوي حتس حتي داغترين سبزي ها را عاملان ديکتاتوري رژيم ميداند.
به نظر من انحراف چنين گروههائي از آن روزي شروع ميشود که افراد گروه اذهان خود را ميبنند و پاشنه آشيل اين گروهها خود سانسوري شديد است. اصطلاحاتي که در همه اينها مشترک و بسيار رايج است اصطلاحاتي از قبيل بريدن، مسئله دار شدن، عوض شدن، شک کردن و ... است. اين گروهها به فکر کردن و پويايي فکر اهميتي قائل نيستند و استقلال فکري افراد در بين آنها يک تهديد براي حياتشان است. آنروزي که يک لباس شخصي با سخنان صانعي کوچکترين شکي در ولايتي بودن کارش بکند و کمترين شک در اعمال گروه خود که بيشتر به اعمال اموي شبيه است تا اعمال علوي، آنروز او هر امري را که با اصول اوليه شيعه مرتضي علي مغايرت داشته باشد را اطاعت نخواهد کرد و در در صورت اطمينان از منشا اين دستورات، منشا دستورات را دشمن ولايت و اسلام خواهد دانست. آنروز روز خطرناکي براي دست اندر کاران لباس شخصي ها خواهد بود. اينست که با تمام قوا به تخطئه و سرکوب هر گونه شک و ترديد ميپردازند و هر عاملي را در اينراه از ميان بردارند. فلذا ما شاهد تخطئه مراجع تقليد نيز ميباشيم. به نظر ميآيد که حتي اگر خود شخص امام حق هم بيايد سعي خواهند کرد که از راه بردارند. نميخواهند گوش کنند. صم بکم فهم لايعقلون...

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

سخنان آیت‌الله العظمی صانعي در گرگان: حکومت مستبد از گورستان و مرده‌ها هم می‌ترسد



آنچه می‌بینید و می‌خوانید، فیلم و گزارشی از سخنرانی آیت‌الله العظمی یوسف صانعی در حسینیه شریف موسوی شهر گرگان و در جمع گروهی از روحانیون این شهر است. این مرجع تقلید شیعیان در این سخنرانی که در روز 21 مرداد ماه ایراد شده، با بیانی پر از رنج و اندوه و با چهره‌ای برافروخته، از اصلاح طلبان زندانی به عنوان «کسانی که در رأس این نظام بودند» یاد کرد و پرسید: آیا نسبت دادن اتهام براندازی به این افراد باور کردنی است؟

ایشان همچنین در بخشی از این سخنرانی، به طور قاطع از مهندس موسوی دفاع می‌کند، سابقه مذهبی او را یادآور می‌شود و از بینش سیاسی او تعریف می‌کند. آیت‌الله صانعی همچنین در این سخنرانی با تاکید بر اینکه در اسلام هیچ‌کس حق ندارد مجرمی را عذاب مضاعف کند، همچنین خاطرنشان می‌کند که حتی کسی که حد بر او واجب است، اگر بیمار باشد، نمی‌توان بر او حد جاری کرد.

این مرجع همچنین به سخنانی از امام علی (ع) اشاره می‌کند که بر اساس آن، در هنگام تجرید و حبس و تهدید و تخویف اقرار معتبر نیست. ایشان شرح دادند که تجرید یعنی قطع ارتباط با دنیای خارج، و این یعنی اقرار کسی که نه روزنامه دارد، نه رادیو دارد و نه ملاقات دارد، به فرموده امیرالمؤمنین که دم از او می‌زنیم، چنین اقراری محترم نیست.

مشاهده فیلم این سخنرانی در سایت یوتیوب:

قسمت اول: http://www.youtube.com/watch?v=4mrDv_MjwM8

قسمت دوم: http://www.youtube.com/watch?v=w7YXm8aBso4

قسمت سوم: http://www.youtube.com/watch?v=WpWra0XundY

قسمت چهارم: http://www.youtube.com/watch?v=yOVZ1i3b6Wo

قسمت پنجم: http://www.youtube.com/watch?v=5pjeDzUa4BE


دریافت نسخه‌های بلوتوث این سخنرانی مهم:
(روی این لینک‌ها کلیک راست کنید و گزینه save target as را انتخاب کنید:‌)

قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم

آیت ‌الله صانعی در بخشی از سخنانش که در این فیلم دیده می‌شود، گفت: حبس به کنار، تهدید و تخویف به کنار، اینکه مثلا لباس را در بیاورند که تهدید و تخویف است، تجرید یعنی قطع ارتباط و تخلیه اطلاعاتی او از دنیای خارج، و اینکه تمام روحیه‌اش یک دفعه عوض بشود. خب این خیلی کار خوبی است! پس همه روحیه‌ها را اینطور می‌شود عوض کرد. ما دیگر احتیاجی به تبلیغ نداریم، احتیاجی به هدایت نداریم!

ایشان سپس با هشدار نسبت به چند خطر، از امام‌زدایی و اعمال ناروا به نام قانون اساسی و به نام اسلام و امام به عنوان یک خطر یاد کرد و گفت: می‌گویند یک کسی گفته که رفتیم فلان‌جا و آنجا کتابهای ناجور بود که آنها را آوردیم! اولا تو حق نداری کتابهای جور و ناجور را تشخیص بدهی. به تو چه ارتباطی دارد؟ به قدرتت نناز! ما اینقدر از این قدرت‌ها دیده‌ایم که ذلیل شدند، گریه می‌کردند. بعد آقازاده شهید بهشتی فرمودند بابا اینها کتابهای پدرم بود که آورده‌ام و گذاشته‌ام آنجا. حالا شده کتب ضاله (با تلفظ حرف ضاد از ته حلق!) به تو چه که جمع کنی؟ مگه تو را فرستاده‌اند که کتب ضاله را جمع کنی؟

این مرجع تقلید سپس گفت: دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین شده. اینهمه کشته شدند و به خاک و خون آغشته شدند، آن یکی می‌گوید من نبودم من نبودم رفیقم بود!

آیت‌الله صانعی همچنین گفت: امام فرمود میزان رای ملت است. من به یک کسی از مسئولین که واسطه بود، از یک جایی آمده بود و خودش رده دوم و سوم بود، گفتم آقا ابطال کنید انتخابات را، آسمان که به زمین نمی‌آید، گرهی را که می‌شود با دست باز کرد خیلی راحت، ابطال کنید، دوباره انتخابات را شروع کنید با یک شرایط خاصی. او گفت که نه، تقلب نبوده. گفتم آقا! تقلب نبوده که یک کسی گفت هفتاد تا دلیل می‌آورم که توی حوض آب نیست. آن یکی گفت من یک دلیل می‌آورم که هست. بغلش کرد و پرتش کرد توی حوض! گفت حالا آب هست یا نیست؟

ایشان سپس ادامه داد: آن وقت حالا کار را به جایی رسانده‌اند که دیگر ابطال انتخابات هم نتیجه به حال آن افراد نخواهد داد. هرچقدر فشار بیشتر شود، آگاهی زیادتر می‌شود، تنفر بیشتر می‌شود و من نمی‌دانم چه عاملی سبب این کار شده. اصلا مانده‌ام! فکر می‌کنم که چه شده؟

این مرجع تقلید همچنین با اشاره به برخی محافل که در آنها بعد از ذکر نام امام خمینی به جای سه بار (طبق سنت دهه اول انقلاب) یک صلوات می‌فرستند تا امام را خرد کنند، تصریح کرد: این برای آنهایی که می‌خواهند امام را خرد کنند تا خودشان مهم شوند، از صد تا فشنگی که در خیابان‌ها به قلب مردم بزنند، بدتر است. در خانه‌ها و مغازه‌ها و مساجدتان عکس امام را بگذارید. این صلوات‌ها با خون شهید بهشتی‌ها و مطهری‌ها و صدها هزار شهید آمده است.

ایشان با بیان اینکه وقتی سفره گسترده شد همه انقلابی می‌شوند، گفت: آن زمان‌ها که مردم روحانیت را اداره می‌کردند، خواستند امام را بگیرند. ما هفت هشت نفر جوانی بودیم که در بیرونی منزل امام خوابیده بودیم تا اگر آمدند نگذاریم امام را بگیرند. یک شب امام آمدند و گفتند: شما اینجا چه کار می‌کنید؟‌ گفتیم: آمدیم از جان شما نگهداری کنیم. امام یک لبخندی زد، ولی تخطئه نکرد. بنای امام، تخطئه نبود. شما ببینید، امام تمام آنها که در این انقلاب و نهضت زحمت کشیده بودند، از بعضی‌هایشان هم ناراحت بود، اما در عین حال نگهشان می‌داشت، نمی‌گذاشت له شوند. من اسم نمی‌خواهم یکی یکی ببرم.

آیت‌الله یوسف صانعی سپس با ذکر خاطره‌ای درباره رفتار امام با خود ایشان و برادرشان، تاکید کردند: حکومت اسلامی حداقل باید با آنهایی که زحمت کشیدند خوب رفتار کند. این کلاس اول سیاست است. منتها چه کنیم که خدا عقلشان را گرفته است. الحمد لله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء! کلاس اول سیاست این است که اقلا اطرافیانتان را نگه دارید. اینهایی را که سی سال است در نظام زحمت کشیده‌اند، نگه دارید. گرهی را که می‌شود با دست باز کنید، با دندان باز نکنید.

این مرجع تقلید در بخش‌های دیگر سخنانش به شدت از وابسته شدن به رسانه‌های دروغ‌پرداز پرهیز داد و به طور تلویحی از نشان دادن متهم در صداوسیما انتقاد کرد و گفت: توجه به رسانه های دروغگو خلاف قرآن است.

ایشان در ادامه سخنانش ضمن هشدار دادن نسبت به گسترش تنفر در مردم، همچنین از وطن‌فروشی و ترس حکومت‌های مستبد، تا جایی که حتی از آمدن مردم سر قبر مرده‌ها در گورستان و فاتحه خواندن برای مرده‌ها نیز می‌ترسند، سخن گفت و افزود: در رژیم سابق از مرده‌ها هم به نفع خودشان استفاده می‌کردند، کوپن می‌آوردند و شناسنامه مرده‌ها را می‌گرفتند که رای بدهند، ولی این را ندیده بودیم که از مرده‌ها هم بترسند!

ایشان همچنین از روحانیون و اصحاب قلم خواست که آگاهی بدهند و حقوق مردم را تذکر بدهند، و همچنین از مخاطبان خود خواست که هرکجا به نام هدفشان است، حضور پیدا کنند. این مرجع تقلید صاحب فتوا، تصریح کرد: هرجا حرکتی به نفع هدفتان است، بروید و شرکت کنید.

این مرجع تقلید در ادامه سخنرانی‌اش نیز سخنان انتقادی مهمی را علیه دولت و فضای سرکوب حاکم بر کشور بیان کرد و ضمن بازی دانستن بعضی عزل و نصب‌ها در دولت، گفت: لااقل به خاطر ماه رمضان قرارها را تبدیل کنند. می‌شود همه زندانیان را آزاد کنند، بگویید ماه رحمت خداوند است، بروید و حداقل بعد از ماه رمضان آنها را بیاورید. بگذارند حداقل اینهایی که فرزندشان کشته شده، در ماه رمضان سر قبر فرزندشان بروند.

ایشان همچنین به کشته شدن جوانان کشور با لحنی کم‌نظیر اعتراض کرد و مطرح شدن موضوع شیوع مرض مسری در زندان‌ها را بازی دانست.

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

نماز جمعه عاشقانه

در جواب وب نوشته يکي از هموطنان عزيز در در مورد حضور در نماز جمعه اين هفته اينگونه نوشتم:

اونهائي که با لباس بسيج به اين مردم زور ميگن بسيجي نيستند. اونا لباس ما بسيجيهاي جنگ که هميشه و همه وقت قلبمون با مردم خوب و مهربون ايران بوده و هست. ما به مردم حق ميدهيم که به خاطر خطاهاي سهمگين و مصيبتهاي وارد شده توسط حکومت به ما سرزنش آلود بنگرند و به خاطر آنچه بر دختران و پسران اين سرزمين مقدس رفته طبق فرمايش مولايمان علي از شرم و حيا داريم دق ميکنيم. اما اينرا بدانيد که ذره اي از عشق ما به اين مردم کم نشده و نخواهد شد. ما طالب اعطاي حق مردميم حتي وقتي که نظرمان بر خلاف خواسته هاي شما باشد. ما عاشقان عدالتيم نه تشنگان قدرت. ما با شمائيم و با حق و حقيقت.

نماز جمعه عاشقانه تان حتي با کفش و در حال آماده باش وقتي که در معرض گازهاي اشک آور قرار گرفته ايد بسيار خالصانه و زيباتر از اونهائيست که ولاالضالين رو خوب ميکشند اما به اصول اوليه انساني پايبندي ندارند.

آیت الله امجد: مكتب علی كناره‌گيري ازحكومت را بردروغ ترجيح مي‌دهد

مكتب حضرت امير (ع) كناره گيري از حكومت را بر دروغ گفتن براي رسيدن به حكومت ترجيح مي دهد. شايد مي شد يك دروغ را توجيه كرد اما ديگر از هدايت خبري نبود! حكومتي كه با دروغ برسركار بياد بايد با شمشير حفظ شود و جز اجبار و زور چيزي از آن عايد انسانها نمي شود! ... به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من / چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا. حالا اگر کسی با ما مخالفت کند نانش را می بریم . هی بگیم علی علی . آقا نه ما باید بگوییم معاویه معاویه یزید . علی کجاست؟ علی قاتلش را سفارش می کند من کسی باهام مخالفت کند نانش را می برم. نان دادن هنر است یا نان بریدن . در این کشور نه انتقاد است نق نق مردم هم زیاد است نق نق های مردم خطرناک است انتقاد نباشد برای کشور خطرناک است مردم فکر دارند شعور دارند نباید طوری بشود که در اتوبوس و این ور و آن ور نق بزنند انتقاد نکردن معاویه را می سازد و نق نق زدن ها علی را می کشد. نبايد موضوع تقوي را با وسواس! اشتباه كرد. وسواس نوعي بي تقوايي است. نبايد مسائل شرعي را به گونه اي مطرح كرد كه مردم به وسواس بيفتند. دين اسلام دين سمحه سهله است. اسلام دين تعبد است. اصول دين تعقلي است اما احكام تعبدي است! نبايد در اين موارد اينقدر سخت گرفت. انسان وسواسي اگر راست مي گويد بايد جلوي زبانش را بگيرد. تهمت مي زند، دروغ مي گويد، ... اما صد مرتبه خود را آب مي كشد! مردم آزاري نكن. تقوي يعني خدا داري! ... غالب مشكلات فردي و اجتماعي كه با آن دست به گريبان هستيم دقيقا و مسلما ناشي از ضعفهاي اخلاقي ما است و مشكلات و گرفتاريهاي و بن بستهاي جهاني نيز درست از فقراخلاقي جامعه ها و مخصوصا سران بسياري از كشورهاي جهان سرچشمه ميگيرد. آري اخلاق سرمايه اصلي اقوام و ملت ها است اخلاق كليد حل مشكلات مهم اجتماعي است . اخلاق خمير مايه تمدن و ستون فقرات يك زندگي اجتماعي سالم است و اخلاق بهترين وسيله انسان در سير الهي است. بهمين دليل تا مسائل اخلاقي در جوامع انساني حل نشود، هيچ مسئله اي حل نخواهد شد. و باز به همين دليل تهذيب نفوس و تزكيه قلوب و تكميل مكارم اخلاق به عنوان يكي از اهداف اصلي بعثت پيامبر اسلام در كتاب آسماني قرآن و روايت اسلامي بيان شده است پيشوايان اسلام و بزرگان دين قسمت عمده عمر پربركت خود را براي اين منظور صرف كرده اند.
تعريف و تمجيدهاي ديگران حتي تعريف امام معصوم نيز مشكلي از ما را حل نمي كند. مگر اينكه امام معصوم دعا كند كه عاقبت به خير شويم يا خبر دهد كه عاقبت به خير هستيم. مهم عاقبت به خير شدن است. به قول حضرت آيت الله بهجت: شيطان تا آخرين لحظه با انسان كار دارد. ايشان به همين علت اجازه ندادند تا موقعي كه در قيد حيات هستند برايشان كنگره بزرگداشت گرفته شود. شيطان قسم خورده است كه همه ما را گمراه كند. هركسي را به طريقي گمراه مي كند. از طريق منبر، از طريق مداحي، از طريق عبادت، از طريق نمازشب، ... علامتش اين است كه ما پيش خودمان مغرور مي شويم! و عاقبت به شري مربوط به غرور است و هركس پيش خدا شكسته نفسي كند عاقبت به خير است. با كمي تمرين مي توان به اين باور رسيد كه ديگران بهتر از ما هستند و ما بدتر از ديگران!

حساب دستگاه الهي با حسابهايي كه ما داريم متفاوت است. آيا ارزش آن دختر جوان مسيحي كه به دورافتاده ترين نقاط آفريقا مي رود و مردم را به نام حضرت مسيح(ع) به بهداشت دعوت مي كند و مردم را به دين علاقمند مي كند با من كه هر روز زيارت عاشورا و نماز شب هم مي خوانم، ولي به احدي رحم و مروت ندارم يكسان است؟! آنچه مسلم است اين است كه بايد درون اصلاح شود. اگر هدف اصلاح درون باشد، خداوند وسايل هدايت را فراهم مي كند. اينجانب اعتقاد داشتم حتي اين ماركسيست هايي كه در دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي كنند اگر كشته شوند بعید نيست شهيد باشند. به هر حال رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد. ما از اين جهت خيلي اميدوار هستيم كه مخالف خدا نيستيم و خدا هم ارحم الراحمين است. هر چيزي به جاي خودش! ... جوان بايد از گناهان گذشته خود استغفار كند و ديگر گناه نكند و پيرمرد هم بايد به لطف و رحمت بي منتهاي خدا اميدوار باشد! ... چيزهايي هست كه باعث عاقبت به خيري مي شود به عنوان نمونه خدمت به بندگان خدا باعث عاقبت به خيري مي شود. چيزهايي هم باعث عاقبت به شري مي شود. ... تشخيص اينكه در كجا چه بايد كرد ظرافتهاي خاصي دارد. هيچ كس نبايد به خودش مغرور شود. انسان بايد همه را بهشتي بداند و خود را جهنمي و سعي كند تا خود را از جهنم نجات دهد و بعد هم به دنبال نجات مردم باشد!

· پرهيز به معني كناره گيري يا انزوا نيست. پرهيز در متن اجتماع و در حين انجام عمل اتفاق مي افتد. بايد وارد اجتماع شد اما دروغ نگفت! بايد از اين آتش ترسيد و مال يتيم را نخورد! اتقو يوما، اتقوا ... يعني پروا كنيد نه اينكه انزوا كنيد. اسلام دين اجتماعي است. وظيفه انسان اين است كه خودش را بسازد و وارد جامعه شود ... وظايف افراد هم با هم فرق مي كند. يكي ممكن است ذخيره باشد. در تاريكي نشسته اما روشنايي را مي بيند. منتظر انجام وظيفه است. در موقع خودش وارد مي شود و وظيفه اش را انجام مي دهد! معمولا هم نقطه عطفي را به وجود مي آورد! با يك حركت يك مملكت را نجات مي دهد. هر كس حد خودش را نگهدارد بهترين خدمت را به جامعه كرده است. براي ما ورود به جامعه و تحمل سختي ها و شنيدن ناسزاها و ... باعث خودسازي مي شود. تقوي يعني حضور در صحنه و پروا از خداوند! ... شناخت حد خود نيز بسيار مهم است. نبايد در موقعيتي وارد شد كه از طاقت و توان خارج است. انقلاب ما انقلاب عظيم و تجربه خوبي بود اما متاسفانه خودسازي كم بود. افرادي ممكن است گاهي با دست بوسي سوار شوند! ما به امثال مدرس نياز داريم. خدا رحمت كند او را

شهوت فقط جنسي نيست! دستبوسي هم شهوت است! رياست هم شهوت است! دلش مي خواهد رساله بنويسد، شهوت نوشتن دارد! شهوت حرف زدن دارد!


۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

آیت الله امجد: حمالی و لبو‌فروشی از قدرتی که تو را بی‌دین کند بهتر است

چه زیبا فرموده حضرت آیت الله امجد:

دوره گردی ، حمالی و لبو فروشی از پستی میزو قدرتی که تو را بی دین کند بهتر است قدرت نباید بر ما سوار شود.

اسلام هیچگاه اجازه نداده تا منکری را به خاطر معروفی انجام دهیم یا منکری را برای ترک منکر دیگر انجام دهیم این مسئله غلط اندر غلط است دوره گردی ، حمالی و لبو فروشی از پستی میزو قدرتی که تو را بی دین کند بهتر است قدرت نباید بر ما سوار شود.